گفتند
و ما
خاموش ماندیم .
رنج می بریم
و آنان
می خندند .
آه ! شعر !
کاش تنها تو گویی و تو
و زمان شعله ای یابد
از کرختی نیرنگ .
آه! عشق !
کاش تنها تو رویی و تو
و جهان فرصتَت یابد
به گوشوارگی اش .
*
پرنده ی کوچک !
از کدامین صلح می گویی
با چنین چنگال خون آلود ؟
مرا
از کدام دریچه می خوانی؟
که هرگز
هرگز
هرگز
نیازم نبوده است .
مرا
از کدام آستانه می رانی؟
که هرگز
هرگز
هرگز
نمازم نبوده است .
کورسوی پیرزا
چراغی به کهنگی خانه
و آیینه ای به نکبتِ آیین،
فریاد فراموشم
بر ناشنیدنِ اصرار ،
حرف های تازه
نه
دردهایی کهنه دارم .
______________________
خرداد 96