مگو!
که لب
لایقِ سکوت
نه
گزیدن است .
مرا سلامِ تازه ای تابید
چونان بهار
که بیل ها و تیشه ها
از روی خواب
زنگار می گیرند .
حماسه را دیدم
در غروبِ انگشتان
و اسطورگان
که جیره خورانِ بی نوایانند .
تو باش و زمزمه ی سرد
تو باش و مُعجزِ بی روح
که من
در این ماهِ خفته بر مرداب
نگاری نمی جویم .
----------------------------
فروردین95