عروج قران سحر چون مه به آرامی برون اندر شبستان شد ز عطر مهربانی کوچه سرشار از بهاران شد قدم برداشت با نرمی به سوی خانه ی دلبر ز جای پای او جاری زلال چشمه ساران شد ز هجر و فرقت دریا هراسان گشت مرغابی نوای سوزناکش در سحر همچون هَزاران شد نوای دلکـــش الله و اکـــــبر در فضا پیچید زمان خویشتن داری ز بهر روزه داران شد تو گویی گامهایش بر سر بال ملائک بود سبکبال همچنان قمری به سوی شاخساران شد به کنج خانه ی دلبر شغال خیره سر خفته به نرمی راه خود را کج نمود و سوی آنان شد هراسان آن دد وحشی ز نور پرتو خورشید به لرزه بندبندش از جمال شیر یزدان شد نگاهی کرد پر معنا و آرام از کنار او به سوی آشیان دل چنان کبک خرامان شد چو در محراب آن سرو سهی رو سوی بالا کرد خجل از طاق ابرویش به جنت طاق ایوان شد عیان شد نور ایمان و تتق زد جانب بالا که از آن پرتو رخشان خجل ناهید و کیوان شد چو آن قرص قمر سر را به خاک بندگی بنهاد از آن اخلاص بی حد جن و انسان مات و حیران شد به شمشیر جهالت ناگهان شق القمر گردید مه اندر خون تپید و پشت ابر سرخ پنهان شد بیامد آذرخشی از جهالت جانب بستان که لاله واژگون گردید و سوسن زار و نالان شد صدای فُزتُ رب الکعبه ناگه شد طنین انداز به سوی رستگاری جانب حق، شاه مردان شد به لیل قدر می دانم که قران می شود نازل ولی دیدم در این شب سوی بالا نور قران شد. التماس دعا- غلامرضا هاشمی