بسان پرنيان گرديده دشت از سبزه و سنبل ز سوي چشمه مي آيد صداي شرشر و غلغل بساط خنده و عيش و طرب در دامن صحرا به پا گرديده با بانگ خروس و نغمه بلبل دريده عندليبان دامن و بي اختيار از خود قناري گشته مدهوش از شعف در سايبان گل به زير سم اسبان سبزه همچون چادر مخمل كه رخش نوبهاران ميرسد چابك تر از دلدل عروس نوبهاران مي خرامد در ميان دشت زباد صبحگاهان شد پريشان طره و كاكل به چالاكي غزال تيزپا سر مي كشد هر سو بر او حسرت برد آن بره جامانده در آغل نواي دلنشين سار مي آيد ز كهساران و همراهي نمايد اين نوا را نغمه صلصل 1391