ديـــر آمــدهاي و زود هم خواهي رفت
بيشكّ به فراسوي عدم خواهي رفت
آنـــروز كه آمــــــدي سَرَت بالا بــود
چـون آمدهاي زياد، كم خواهي رفت
اهـريمن تـــو تبـــــــسُم ما را كُــشت
با خنده برآمدي، به غم خواهي رفت
حـجم تو بـراي داوري كوچك بـــود
قاضـي نشدي كه مُتهم خواهي رفت
هرچند شكــــستهاي قلـــمها را نيز
با چرخش بيـدار قلـــم خواهي رفت
آهســــته نفوذ كردهاى دراين شهر
بنشين و ببين، قدم قدم خواهي رفت
ما كور شديم وباطل اُفتاد خردمنديها
شب آمدهاي، سپـيدهدَم خواهي رفت