سالهايى چه دراز
نالههايى چه بُلند
كودكانى چه يتيم
مادرانى چه نژند
انتظارى چه مهيب
بعدازآن كوچ حيات
بعد آن روز وداع
حس دلگير غروب
زخمهايى چه عميق
بر تن خسته شب
كاوشى سخت و غريب
پى يك دانه نور
بين تاريكى محض
پي يك ريشه تر
زير هر خرمن خُشك
بين صدسال اسير
مانده دربند زمان
********
مردهايى چه دروغ
پنجههايى چه ستبر
بر گلويى به شكيبايى سنگ
سالهايى كه گذشت
كه به اندازه سنگينى كوه
و به تاريكى و اندوه ستم
بر دل ساده ماست.
ساختارى چه غلط
بسترى سرد و كثيف
كودكى را كه نزادش مادر
سُخنى را كه نگفتى هرگز
لحظهاى را كه نيامد ديگر ....
جناب آقای میرمعّزی،سلام علیکم.بسیار زیباست ومتفاوت ،هم ازنظر معنا وهم سُرایش.خسته نباشید.
جناب مهرآبادي عزيز ممنونم كه خوانديد و سربلندم ازاينكه هم توانستهام متني متفاوت بنويسم كه مقبوليت لازم را نيز داراست. سپاسگزارم.
سلام بنده هم نظرم اين است كه كار متفاوتي است از نظر سطر بندي و .............. زنده باشيد
جناب خادمپور گرامي بسيار خرسندم كه مطبوع طبع شما قرارگرفت. سپاسگزارم كه خوانديد.
خسته نباشید
سركار خانم آرمانپور عزيز، سپاسگزارم كه خوانديد. البته هرگز از نوشتن چنين لاطائلاتي خسته نشدهام! گمان هم نميكنم شما نيز بعنوان يك شاعر هرگز خستگي را دراين مقوله تجربه كرده باشيد.... ممنون
استاد منظور از خسته نباشید همان خدا قوت بود!!! نوعی دلگرمی ...
تنها جهت مطايبه و شوخي بود. سپاس كه خوانديد و نظر داديد....
سلام میر معزی عزیز این شعر از بهترین اشعار شما بود که خواندم
سربلندم كه مطبوع طبع شما قرار گرفت. سپاسگزارم....