آمــد امّا سروقت، خــودش امّا كـه نبود
حس وحالي كه نداشت، فكرش اينجا كه نبود
هيچ لبخــــند نزد، و ســـــــلامم كــه نداد
رفت ويك گوشه نشــست، مجلـسآرا كه نبود
از من ايراد گرفت، احــــترامم نگــذاشت
در نگاهش ديگـر، شــوق فردا كـه نبود
حرف خوبي و نزد، شـوخي اصلاً كه نكـرد
خشـم در چهـره او، آشـــــكارا كـه نبود
فـقر مرموز مـرا، به تمسخر نگـريست
خانهام در نظرش، همـچو دريا كه نبود
پاي بر پاي نهاد، چايي اصلاً كه نخورد
هرچه گفتم نشنيد، گويي اينجا كه نبود
باورم نيز نكـرد، و دروغـم پـنداشت
او دراين حالت تلـخ، هيـچ زيبا كه نبود
به قناري نرسـيد، آب و داناش كه نداد
بيتفاوت به درخت، سـبز گويا كه نبود
بر سـر بوته ياس، دســتي از مهـر نزد
رقص گـــلدان مـرا، به تماشـا كـه نبود
يادم آمد كه شـبي، مثل او بودم زشــت
انتــــظار من از او، بر مُـدارا كـه نبود
اينچنين بود كه رفت، حسرتش باقي ماند
دل بُريدن به دروغ، رســم دنيا كه نبود....