bg
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/18
8

داستان کوتاه«خاطره‌ای از کودکی و شازده کوچولو | داستانی واقعی از تأثیر یک کتاب بر زندگی»
«یک خاطره‌ی واقعی و صمیمی از دوران کودکی که با خواندن کتاب شازده کوچولو در کانون پرورش فکری آغاز شد و به تغییری ماندگار در نگاه به زندگی انجامید. داستانی الهام‌بخش برای دوستداران ادبیات و نوستالژی.» از محمدرضا گلی احمدگورابی

یادمه اون سال‌ها که ابتدایی بودم، تابستون‌ها همیشه ،بوی هندونه و خاک خیس حیاط می‌داد. یه روز که کارنامه کلاس سوم رو گرفتم مامانم گفت: «می‌خوام اسمت رو تو کانون پرورش فکری محل ثبت‌نام کنم، هم کتاب بخونی، هم سرگرم بشی.» منم که عاشق کشف چیزای جدید بودم، با ذوق قبول کردم.

اولین روزی که رفتم کانون، بوی کتاب و چوب قفسه‌ها پیچیده بود تو هوا. قفسه‌ها پر از کتابای رنگارنگ بود. چشمم افتاد به یه کتاب کوچیک با جلد آبی و تصویر یه پسر موطلایی که روی یه سیاره‌ی کوچیک وایساده بود. اسمش شازده کوچولو بود.

راستش اول فکر کردم کتاب بچه‌گونه‌ست و زود تموم می‌شه. ولی همون صفحه‌های اول که خوندم، گیر کردم. اونجایی که راوی می‌گفت وقتی بچه بوده یه نقاشی از یه مار بوآ کشیده که فیل رو قورت داده، ولی بزرگ‌ترها فکر کردن کلاه کشیده… نمی‌دونی چقدر باهاش هم‌ذات‌پنداری کردم. چون منم همیشه نقاشی‌هام رو کسی جدی نمی‌گرفت.

اون روز عصر، کتاب رو برداشتم و رفتم پشت‌بوم. نسیم خنک می‌اومد و صدای گنجشک‌ها می‌پیچید. همین‌طور که می‌خوندم، رسیدم به بخش روباه. روباه به شازده کوچولو گفت: «آدم فقط با دلش می‌تونه درست ببینه. چیزای مهم رو چشم نمی‌بینه.» این جمله مثل یه جرقه توی دلم روشن شد.

چند روز بعد، توی کوچه با بچه‌ها بازی می‌کردیم که دیدم یه گربه‌ی کوچیک و لاغر، گوشه‌ی دیوار نشسته. بقیه بچه‌ها می‌خواستن سنگش بزنن که فرار کنه. نمی‌دونم چی شد که یاد روباه افتادم. رفتم جلو، گربه رو بغل کردم و گفتم: «اینم یه موجوده که باید اهلیش کرد.» بچه‌ها خندیدن، ولی من جدی بودم.

از اون روز، هر روز براش غذا می‌بردم. کم‌کم وقتی صدای پام رو می‌شنید، میومد جلو و دمش رو بالا می‌گرفت. حس می‌کردم دارم همون کاری رو می‌کنم که شازده کوچولو با روباه کرد. حتی یه روز نشستم کنارش و براش با صدای بلند بخشی از کتاب رو خوندم. نمی‌دونم فهمید یا نه، ولی آروم کنارم خوابید.

آخر تابستون، گربه دیگه لاغر و ترسو نبود. براق شده بود و چشم‌هاش برق می‌زد. اون موقع فهمیدم که کتاب‌ها فقط قصه نمی‌گن، می‌تونن کاری کنن که تو توی دنیای واقعی هم یه تغییری بدی.

سال‌ها گذشت، ولی هنوز وقتی شازده کوچولو رو می‌بینم، یاد اون تابستون و گربه‌ی کوچیک می‌افتم. یادم میاد که چطور یه جمله از یه کتاب، باعث شد مهربون‌تر نگاه کنم.

شاید اگه مامانم اون روز اسمم رو تو کانون پرورش فکری ثبت‌نام نکرده بود، منم مثل بقیه بچه‌ها بی‌تفاوت رد می‌شدم. ولی حالا می‌دونم، بعضی کتاب‌ها مثل یه دوست قدیمی هستن که یه بار می‌بینیشون، ولی تا آخر عمر باهات می‌مونن.

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/17
12

«آیینه‌ای در موج»: تحلیل چند لایه غزل پسانیمایی دکتر رحمان کاظمی
غزل:

هنوز از درد می سوزم که دورم از قدمهایت

چرا در خانه آیینه ماندم بی تماشایت

تو از جنس چگونه پرزدن هستی به دریاها

دلم آهسته می چرخد به دور پر زدنهایت

جهان جای قشنگی نیست اگر ما بی همان باشیم

همان یعنی به رنگ روشنایی های فردایت

من از این ناگزیری ها نه می خندم نه می گریم

گریزی نیست از این ناگزیری های دنیایت

تو معصومانه ، مومن می کنی دریای گیلان را

دلم پر می زند با موج در شوریدگی هایت

از منظر نظریه‌های ادبی و نقد مدرن، غزل دکتر رحمان کاظمی فضایی عاشقانه، حزن‌آلود و فلسفی را در هم تنیده است. که می توان آن را در چند محور بررسی کرد:

۱. فرم و موسیقی (رویکرد فرمالیستی)

شعر در قالب غزل پسا نیمایی نوشته شده وگرایش به موسیقی درونی و تکرار واج‌ها و ترکیب‌های موزون دارد (مثلاً: «می‌چرخد / پر زدن‌هایت» یا «ناگزیری‌ها / گریزی نیست»).

ریتم شعر آهسته و موج‌وار است؛ انگار حرکتی دارد مثل رفت‌وآمد امواج دریا، که خود یکی از موتیف‌های اصلی شعر است.

استفاده از جمله‌های خبری و پرسشی درهم‌آمیخته، باعث می‌شود لحن همزمان سرگردان و صریح به گوش برسد.

۲. تصویرپردازی و استعاره (نقد تصویری / ساختارگرایی)

آیینه: نشانه‌ی هویت و انعکاس دیگری است؛ اما «بی‌تماشایت» یعنی شکست آینه، خلأ حضور.

پر زدن به دریاها: پرواز معمولاً به آسمان است، اما شاعر پرنده‌ای را به سمت دریا می‌فرستد؛ این جابه‌جایی افق، نشان‌دهنده‌ی خیال عاشقانه و شوریدگی خاص است.

ناگزیری‌ها: ترکیب فلسفی ـ اجتماعی که بار هستی‌شناسانه دارد؛ در تضاد با تمنای فردی و عاشقانه.

دریای گیلان: جغرافیای عاطفی و بومی که شعر را از انتزاع محض به واقعیت زیسته‌ی شاعر پیوند می‌دهد.

۳. رویکرد روان‌کاوانه

«هنوز از درد می‌سوزم که دورم از قدم‌هایت»؛ فقدان و دوری از معشوق به‌مثابه آتشی درونی است.

«نه می‌خندم نه می‌گریم»؛ نشانه‌ی تعلیق عاطفی، جایی میان سرکوب احساس و انفجار درونی.

«دل پر می‌زند با موج»؛ میل به یکی شدن با دیگری، که در سطح ناخودآگاه خود را به صورت هم‌حرکتی با دریا نشان می‌دهد.

۴. نقد اجتماعی ـ فلسفی

«جهان جای قشنگی نیست اگر ما بی همان باشیم»؛ عشق به‌مثابه تنها معنابخش جهان تصویر می‌شود. بدون «همان» (یعنی وحدت با دیگری)، جهان بی‌ارزش است.

«گریزی نیست از این ناگزیری‌ها»؛ اشاره به جبر هستی و شرایطی که فراتر از خواست فردی است.

۵. جمع‌بندی

این شعر تلفیقی است از عاطفه‌ی عاشقانه، تفکر هستی‌شناسانه و حس بومی (دریای گیلان). شاعر میان فقدان معشوق و ناگزیری جهان گرفتار است و تنها با تصویرهای موج‌گونه، آیینه و پرواز، این تعارض را به زبان می‌آورد.

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/17
10



۱. مقدمه

در شعر فارسی، «شاه‌بیت» به‌عنوان بیتِ درخشان و ماندگار شناخته می‌شود؛ اما با ظهور فرم‌های نوین، پرسشی بنیادین مطرح می‌شود: آیا می‌توان واحدی شعری داشت که نه‌تنها درخشان باشد، بلکه مستقل، نظریه‌پذیر، و فرم‌مند نیز باشد؟«تک‌همسُرا» شاید یکی از پاسخ های در خور به این پرسش باشد. این یادداشت به بررسی تفاوت‌های ساختاری، زیبایی‌شناختی، و کارکردی میان مفهوم «شاه‌بیت»و مفهوم جدید«تک‌همسُرا» می‌پردازد.

۲. تعریف مفاهیم «شاه‌بیت» و«تک‌همسُرا»

«شاه‌بیت»:

- بیتِ برجسته در یک شعر چندبیتی

- وابسته به زمینه‌ی شعر مادر

- معیار زیبایی: ایجاز، موسیقی، معنا، تأثیرگذاری

تک‌همسُرا:

- واحد شعری مستقل با ساختار و موسیقی درونی

- قابلیت ایستادن به‌تنهایی یا در مجموعه‌ای هم‌جنس

- نظریه‌پذیر، فرم‌مند، و قابل نقد و توسعه

۳. تفاوت ها:

در مقایسه‌ی میان «شاه‌بیت» و «تک‌همسُرا»، چند تفاوت بنیادین قابل شناسایی‌ست:

. وابستگی به متن

شاه‌بیت معمولاً در دل یک شعر بلند قرار دارد و درخشش آن وابسته به زمینه‌ی شعری‌ست که در آن آمده. در مقابل، تک‌همسُرا از ابتدا برای ایستادن به‌تنهایی طراحی شده و نیازی به متن مادر ندارد.

. جایگاه در ساختار شعر

شاه‌بیت بخشی از یک شعر چندبیتی‌ست و جایگاهش در آن متن معنا می‌گیرد. اما تک‌همسُرا می‌تواند به‌صورت مستقل یا در مجموعه‌ای هم‌جنس ظاهر شود، بدون آن‌که به ساختار شعری دیگر وابسته باشد.

. هدف و کارکرد

هدف شاه‌بیت، ایجاد درخشش معنایی و موسیقایی در دل شعر است؛ نوعی نقطه‌ی اوج. اما تک‌همسُرا نه‌تنها درخشان است، بلکه خود یک فرم جدید است که قابلیت نظریه‌پردازی، نقد، و توسعه دارد.

. نقدپذیری و نظریه‌پذیری

شاه‌بیت بیشتر از منظر زیبایی‌شناسی مورد توجه قرار می‌گیرد، در حالی‌که تک‌همسُرا هم از منظر زیبایی‌شناختی و هم نظریه‌ای قابل بررسی‌ست. می‌توان برای آن قواعد، ساختار، و حتی سبک‌های مختلف تعریف کرد.

. «شاه بیت» برای اشعار سنتی به کار برده می‌شود در صورتی که« تک‌همسُرا »شامل تمامی اشعار سنتی و سپید می‌گردد.

مثال از شاه‌بیت حافظ:

«دوش دیدم که ملایک درِ میخانه زدند / گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»

- درخشان، اما وابسته به غزل کامل

مثال از «تک‌همسُرا»:

برای شعر سپید،

«در سکوتِ شب،

تنها صدایِ خودم را نمی‌شنوم

و این یعنی هنوز زنده‌ام.»

برای غزل،

ماه خونین، جام سرخ عشق را در شب شکست

خون دل بر دامن خاموش صحرا هم نشست

- مستقل، معنا و موسیقی درونی، قابلیت نظریه‌پردازی

۵. جایگاه نظری و آینده‌پژوهی

- «تک‌همسُرا» می‌تواند به‌عنوان فرم نوین در شعر فارسی تثبیت شود

- قابلیت تدوین قواعد، نقد، و آموزش دارد

- می‌تواند در کنار فرم‌هایی مانند هایکو، رباعی، و دوبیتی قرار گیرد

- پیشنهاد: تدوین مجموعه‌ای از تک‌همسُراها با تحلیل نظری و زیبایی‌شناختی

۶. نتیجه‌گیری

«شاه‌بیت» و «تک‌همسُرا» هر دو جلوه‌هایی از درخشش شعری‌اند، اما یکی در دل متن می‌درخشد و دیگری خود متن است. با نظریه‌پردازی دقیق و نمونه‌سازی خلاق، «تک‌همسُرا» می‌تواند به یکی از فرم‌های ماندگار و قابل آموزش در شعر فارسی بدل شود.

به عبارتی «تک‌همسُرا» یک قطعه‌ ی کوتاه، مستقل، اما هم‌نوا با یک شعر یا اثر اصلی.

مثل یک بند، یک تصویر، یا یک جمله‌ی شاعرانه که با شعر اصلی هم‌حس است، ولی خودش هم می‌تواند به‌تنهایی بدرخشدویا مثل کسی که تنها می‌خواند، اما آوازش با گروهی بزرگ هم‌آهنگ است.

زهرا روحی‌فر/محمدرضا گلی احمد گورابی

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/06
13


«آفتاب بر پیراهن خیس»در بوته نقد ،دکتر رحمان کاظمی
کتاب «آفتاب بر پیراهن خیس» مجموعه‌ای درخشان از رباعی‌ها و دوبیتی‌های پسانیمایی‌ست که با زبانی لطیف و نگاهی ژرف به دغدغه‌های انسانی، عاشقانه، و اجتماعی می‌پردازد. دکتر رحمان کاظمی با بهره‌گیری از فرم‌های کلاسیک و تلفیق آن با رویکردهای نوین، توانسته است فضایی شاعرانه خلق کند که هم اصالت دارد و هم تازگی.

ویژگی برجسته این مجموعه، توانایی شاعر در ایجاد تعادل میان سادگی بیان و عمق معناست. تصاویر شاعرانه، گاه به شدت ملموس و گاه خیال‌انگیز، مخاطب را به تأمل و تجربه‌ی دوباره‌ی احساسات دعوت می‌کند. همچنین، استفاده از زبان پسا نیمایی، به شعرها حال و هوایی مدرن بخشیده که در عین حفظ موسیقی درونی، از کلیشه‌های رایج فاصله می‌گیرد.

در مجموع، «آفتاب بر پیراهن خیس» اثری‌ست که می‌تواند مخاطب را با خود به سفری شاعرانه ببرد؛ سفری میان واژه‌هایی که خیس از آفتاب‌اند و روشن از اندیشه.

-نمونه شعر از کتاب

.من در پی من بود تورا پیدا کرد
تو در پی من بودی من در واکرد
من او شده ام،تو، من شدی،پس چه کسی
در من جشنی به نام تو بر پا کرد

این رباعی با ساختاری منسجم و زبانی روان، به زیبایی مفاهیم پیچیده‌ای چون خودشناسی، عشق، و ادغام هویت‌ها را در قالبی شاعرانه بیان می‌کند. شاعر با استفاده از ضمیرهای شخصی «من» و «تو»، مرز میان فردیت و دیگری را در هم می‌شکند و به نوعی وحدت وجودی عاشقانه اشاره می‌کند.
- تصویرسازی ذهنی و فلسفی:
بیت سوم، «من او شده‌ام، تو، من شدی»، نقطه‌ی اوج شعر است؛ جایی که شاعر از مرزهای فردی عبور کرده و به نوعی از فنا در عشق سخن می‌گوید. این تبدیل هویت، نه تنها عاشقانه است، بلکه رنگی از عرفان نیز دارد.
- زبان و موسیقی درونی:
وزن روان و موسیقی لطیف شعر، خواننده را بی‌درنگ با خود همراه می‌کند. استفاده از افعال ساده و تکرار ضمیرها، به شعر حالتی تأمل‌برانگیز و در عین حال صمیمی بخشیده است.
- پایان‌بندی تأثیرگذار:
بیت پایانی با پرسشی شاعرانه، شعر را به اوج می‌برد: «در من جشنی به نام تو بر پا کرد». این تصویر، هم عاشقانه است و هم رازآلود؛ گویی شاعر درون خود را صحنه‌ی جشن حضور دیگری می‌بیند، بی‌آن‌که بداند این جشن را چه کسی آغاز کرده است.
در مجموع، این رباعی نمونه‌ای‌ست از شعر مدرن فارسی که با حفظ اصالت‌های زبانی، به مفاهیم عمیق انسانی و عاشقانه می‌پردازد.
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/04
4

فصل ۱: معماری روح ایرانی: مقدمه‌ای بر بازآفرینی فرهنگی
بخش ۱: ضرورت بازآفرینی هویت ملی

در دنیای امروز، جهانی‌سازی و تغییرات سریع فرهنگی و اجتماعی، هویت ملی بسیاری از جوامع را تحت تأثیر قرار داده و منجر به چالش‌هایی در حفظ و تقویت ارزش‌های اصیل آن‌ها شده است. ایران نیز به عنوان کشوری با تمدنی کهن، از این تغییرات مصون نبوده است. در چنین شرایطی، بازآفرینی هویت ملی ضرورتی انکارناپذیر به شمار می‌رود؛ فرآیندی که می‌تواند با نگاه به گذشته‌ای پرافتخار، مسیری روشن برای آینده‌ای پایدار فراهم کند.

تاریخچه و اهمیت هویت ملی
هویت ملی، ترکیبی از ارزش‌ها، باورها، نمادها و روایت‌هایی است که به افراد احساس تعلق به یک جامعه مشترک را القا می‌کند. در طول تاریخ، این هویت همواره از طریق ادبیات، هنر، معماری و دیگر عناصر فرهنگی منتقل شده است. برای مثال، در ایران، شاهنامه فردوسی به عنوان یکی از مهم‌ترین متون ادبی، نه تنها بازتاب‌دهنده‌ی تاریخ و اسطوره‌ها، بلکه بیانگر اصول و ارزش‌هایی چون عدالت، عشق، وفاداری و مقاومت است که پایه‌های هویت ملی ایرانی را تشکیل می‌دهند.

---

تهدیدها و چالش‌های هویت ملی در دوران معاصر
جهانی‌سازی، اگرچه مزایای فراوانی در ارتباطات و تبادل فرهنگی داشته است، اما به‌طور همزمان موجب تضعیف هویت‌های محلی و ملی نیز شده است. برای نمونه:
1. از دست دادن ارزش‌های سنتی: بسیاری از آیین‌ها، سنت‌ها و باورهای اصیل ایرانی در مواجهه با فرهنگ‌های خارجی کم‌رنگ شده‌اند.
2. جایگزینی نمادهای ملی با مفاهیم وارداتی: برای مثال، معماری مدرن در بسیاری از شهرهای ایران دیگر ارتباطی با ریشه‌های فرهنگی ایرانی ندارد و بیشتر به الگوهای غربی گرایش یافته است.
3. چالش‌های سیاسی و اقتصادی: بحران‌های اجتماعی و اقتصادی، افراد را به سمت اولویت‌بندی مسائل کوتاه‌مدت سوق داده و توجه به مسائل فرهنگی و هویتی کمرنگ شده است.

---
ضرورت بازآفرینی هویت ایرانی از نگاه شاهنامه
بازآفرینی هویت ملی به معنای بازگشت به ریشه‌ها نیست، بلکه هدف آن، استفاده از عناصر اصیل برای خلق مفاهیمی نو و مرتبط با نیازهای امروزی است. شاهنامه فردوسی، به دلیل دارا بودن ترکیبی از تاریخ، اسطوره و اخلاق، می‌تواند منبعی بی‌نظیر برای این بازآفرینی باشد.

مثال‌ها از شاهنامه:*
1. شخصیت رستم: نماد قدرت، شجاعت و وفاداری، که می‌تواند الگویی برای تقویت حس تعلق ملی در نسل جدید باشد.
2.داستان سیاوش: بازتاب‌دهنده مفاهیمی چون پاکی، عدالت و ظلم‌ستیزی، که می‌توان آن را به صورت مفاهیم مدرن انسانی بازتفسیر کرد.
3. نقش معماری در روایت‌ها: توصیف کاخ‌ها، باغ‌ها و فضاهای ایرانی در شاهنامه، فرصتی برای الهام‌گیری در طراحی فضاهای عمومی مدرن فراهم می‌کند.

---

پیوند گذشته و آینده در فرآیند بازآفرینی
برای آنکه هویت ملی ایران بتواند به‌طور موثر بازآفرینی شود، باید میان گذشته پرافتخار و چالش‌های امروز ارتباطی معنادار برقرار شود. این امر می‌تواند از طریق:
- آموزش نسل جدید: معرفی شاهنامه به‌عنوان بخشی از برنامه‌های آموزشی رسمی و غیررسمی.
- ترویج هنر و ادبیات ایرانی: برگزاری جشنواره‌ها و پروژه‌های فرهنگی با محوریت داستان‌ها و شخصیت‌های شاهنامه.
- طراحی معماری فرهنگی: الهام‌گیری از عناصر شاهنامه در طراحی ساختمان‌ها و فضاهای شهری.

---
این بخش، با بررسی ضرورت بازآفرینی هویت ملی و بهره‌گیری از شاهنامه به عنوان یک گنجینه فرهنگی، بستری را برای ادامه بحث در فصل‌های آتی فراهم می‌کند.
ادامه دارد
محمدرضا گلی احمدگورابی/دکتر زهرا روحی فر
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/06/03
6

معرفی دکتر رحمان کاظمی

دکتر رحمان کاظمی دارای دکترای زبان و ادبیات فارسی است(که پایان نامه دکتری ایشان سور رئالیسم در شعر شمس لنگرودی می‌باشد) و در حوزه‌ی نقد ادبی، شعر معاصر و فلسفه‌ی زبان فعالیت‌های علمی و پژوهشی متعددی داشته است. او با نگاهی معناگرا و هستی‌شناسانه به شعر، توانسته جایگاه ویژه‌ای در میان شاعران اندیشه‌ورز معاصر ایران پیدا کند.

دکتر کاظمی در کنار فعالیت‌های دانشگاهی، به شعر به‌عنوان ابزاری برای بیان بحران‌های درونی، تجربه‌های فلسفی و تأملات هستی‌شناختی می‌نگرد. او از افزودن لحظات تصنعیِ شادی پرهیز کرده و صداقت احساسی را در آثارش حفظ کرده است.
از جمله آثار برجسته‌ی او، مجموعه شعر «پرندگان سنگ‌شده» است که با استقبال منتقدان و علاقه‌مندان شعر سپید مواجه شده و به‌عنوان نمونه‌ای از شعر مدرن معناگرا مورد تحلیل قرار گرفته است.

این مجموعه با بهره‌گیری از نمادهایی چون پرنده، سنگ، باد و سکوت، به کاوش در بحران‌های هستی‌شناختی، بی‌جهتی معنایی و تجربه‌ی فقدان می‌پردازد. اشعار آن عمدتاً در قالب شعر سپید سروده شده‌اند و از ساختار ضدخطی و زبان انتزاعی بهره می‌برند.

نمونه اشعار از «پرندگان سنگ‌شده»


سلام بر بهار

سلام بر بهار
که زمستان را
مثل چکمه‌‌ای از پای زمین
درمی‌آورد
و بر قلب آن می‌نشیند
گلها و گیاهان
به اشتیاق تو
دست بلند می‌کنند
شادان
در آغوش هم می‌رقصند
صدای پرندگان
در بهار
بوی آزادی می‌دهد


-بال‌های روشن پروانه‌ای
بال‌های روشن پروانه‌ای
دور سرم می‌چرخید
چراغی می‌جست
که ببوسد
راه پیدا نبود
مقصد اما نزدیک...


چهار فصل سال

چهار فصل سال
می‌آیند و می‌روند
بی‌آنکه درختی در ما بروید
یا رودخانه‌ای از ما بگذرد
(جنگلی که در مه گم شده
با چشم‌های خیس
درد دل می‌کرد).
شیما رحمانی
عشقِ حسود
1404/05/28
138

عاشقِ سیبِ خندَتَم
تو؛آسمون
من؛ پرَندَتَم
تو بازیِ عقل با چِشات
دیوونه یِ یه دندَتَم
شیما رحمانی
بابا
1404/05/12
47

وقتی که دلتنگ میشم؛
این مزارِت مرهَمِ
حال و روزِ من همینِ
حال و روزَم درهَمِ
آخه دنیایِ من این جاست؛
هم خونَه م،
هم شَهرَمِ
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/12
14

اندیشۀ بازگشت و بقای پیام
(
۶۱
خاک آرام است
اما خون
در واژه‌ها می‌جوشد

---

۶۲
هر شهیدی شد
جرقه‌ای در فانوس
راه آیندگان

---

۶۳
کربلا ماندست
نه برای خاک،
برای صدا

---

۶۴
عاشورا یعنی
در دل تردید بودن
و بلند ایستادن

---

۶۵
هر قدم یعنی:
با توأم ای سایه‌ها،
من چراغم، نه

---

۶۶
دستِ افتاده
از زمین برمی‌خیزد
در دل انسان

---

۶۷
خطبه‌ی زینب
هنوز از منبرِ دل
می‌تپد، می‌ریزد

---

۶۸
از صدای سر
نسل‌ها شعر آفریدند
با زبانِ نور

---

۶۹
دشمنان رفتند
اما بر خاک مانده
پرچمی روشن

---

۷۰
تا جهان باقی‌ست
کربلا یک راه است، نه
فقط یک حادثه

---

۷۱
کودکی پرسید:
آیا هنوز می‌شود
با عطش رفتن؟

---

۷۲
و جهان گفت: آری
اگر با عشق باشد
خون، چراغِ راه

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/12
16

کاروان اسارت (زینب‌نامه)


---

۵۱
دست‌ها بسته
ولی صدا بازتر
از دروغِ شهر

۵۲
کاروان می‌رفت
با سکوتی سنگین و
چشم‌هایی باز

---

۵۳
نعل‌ها افتاد
روی داغی که هنوز
در دل است و شب

---

۵۴
نیزه با سر گفت:
حقیقت را باید برد
تا طلوع خاک

---

۵۵
در نگاه زینب
آفتابی بود، اما
سایه‌ها کورند

---

۵۶
خطبه می‌بارید
از دهانِ خسته‌ای
با صدایی سبز

---

۵۷
خیزران پرسید:
از کجایید، ای صدا؟
و لبان، روشن

---

۵۸
چشمِ دشمن هم
در سکوتِ خطبه‌ها
تر شد از انصاف

---

۵۹
شامِ بی‌خورشید
با نگاهِ دختران
رو به خانه رفت

---

۶۰
راه دور افتاد
اما ایمان مانده‌ست
در غبارِ پا
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/12
30

شام غریبان
---

۴۱
ماه خاموش است
و در آن‌سویِ آتش،
سایه‌ای تنها

---

۴۲
خیمه بی‌لبخند
و زنی در باد—ایستاده
مثل فانوس‌گردان

---

۴۳
آتش آرام
بر عبای کودک افتاد
مثل یک بوسه

---

۴۴
چشمِ خاکی‌دشت
در تماشای غروب
پُر زِ آه و اشک

---

۴۵
کودکی می‌پرسد:
بوسه کجاست امشب؟ و
لب، نمی‌لرزد...

---

۴۶
صورتِ زینب
نقشه‌ای از کهکشان
در دلِ تاریکی

---

۴۷
غم در آیینه
چهره‌ی معصومِ شب
با ستاره گریست

---

۴۸
باد، آرامش
را به دامن‌ها دوخت و
اشک را برداشت

---

۴۹
صوتی از آتش
به دعا مبدّل شد
دست بالا رفت

---

۵۰
کوچه‌های شب
سرفه می‌کردند انگار
با صدای سر
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/12
12

شهادت‌ها (هفتاد و دو قطرهٔ نور)

---
۳۱
یک نفر افتاد
اما از ردّ قدم
ماه برخاست

---

۳۲
با دلی روشن
در دل شب ایستاد
و خودش رفتن

---

۳۳
سینه‌اش آتش
از صدای "هل مِن ناصر"
پاسخش شمشیر

---

۳۴
اسب بی‌صاحب
پیشِ خیمه گریه کرد
مثل کودکی

---

۳۵
دستِ او افتاد
اما علم با صاحبش
ایستاده‌ست

---

۳۶
در نگاهش عشق
در دهانش آیه‌ها
در زمین پَرپر

---

۳۷
پیرمردی رفت
با دو ابروی سفید
در مسیر خورشید

---

۳۸
قاسم آرام
با همان لبخند گفت:
عشق می‌ماند

---

۳۹
اکبر ای خورشید
قد کشیدی تا رسید
تیرِ بی‌رحمی

---

۴۰
رقیه تنها
بر لبی که خونی بود
بوسه می‌پرسد
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/12
10

ظهر عاشورا

۲۱
وقتِ اذان شد
اما مؤذن این‌بار
با صدای تیغ

---

۲۲
کودک از زخم
روی دستان پدر
چشم برداشت… رفت

---

۲۳
سایه‌ای افتاد
بر قدِ خورشید؛ بلند
مثلِ آتش بود

---

۲۴
چشم‌ها لب‌تشنه
دل‌ها در گودیِ خون
خاک در حیرت

---

۲۵
اسب، بی‌سوار
بر زمینِ تشنه ماند
با رکابِ داغ

---

۲۶
سیب افتاد و
عرش لرزید از سکوت
باغ می‌سوختن

---

۲۷
باد با آتش
در کمرگاهِ غدیر
رازها می‌گفت

---

۲۸
تیرها آمد
پیش از آنکه وا شود
لب، برای آب

---

۲۹
دست می‌افتد
اما پرچم مانده‌ست
در دلِ نیزه

---

۳۰
ظهرِ خون‌آلود
سایه‌ای نیست، جز آه
بر مزارِ نور

---
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/12
12

ورود به کربلا
---

۱۱
اسب‌ها آرام
بر زمینِ آشنا
بوی دلتنگی

---

۱۲
دستِ خورشید است
که بر این خاک افتاده
گرم و بی‌واهمه

---

۱۳
آسمان می‌خواست
پرده‌ای باشد برای
بغضِ گل‌ها، نه

---

۱۴
در نگاهِ آب
نقش می‌بستند آهسته
گام‌های نور

---

۱۵
باد در گیسو
چادری از راه رسید
دشت می‌لرزید

---

۱۶
کربلا می‌گفت:
آمدی‌ای عشق؟ خوش
آمدی، اما...

---

۱۷
گندمستان‌ها
خوابشان آشفته شد
از صدای زخم

---

۱۸
کودکِ بی‌تاب
بغض را گم کرده بود
روی خاکِ تر

---

۱۹
شاخه‌ها خشکید
پیش از آن‌که تیرها
از کمین برخیزند

---

۲۰
آسمان آرام
چیزی نگفت، فقط رنگ
اشک پوشیدش

محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/12
11

حرکت از مدینه
۱
چشمِ مادرها
در مسیرِ کوچ، آرام—
پر از پرسیدن

---

۲
بارِ کجا رفت؟
از میانِ سینه‌ها
دل جدا می‌شد

---

۳
بر لبِ کودک
نامِ آب افتاده بود
پیش از تشنگی

---

۴
کوه در دل داشت
کودکی که با نگاه
بدرقه می‌کرد

---

۵
ماه بر نیزه؟
نه هنوز... این آغاز
روشنِ پایان

---

۶
در دلِ راهی
هر سکوتی می‌دواند
زخمِ تاریخ است

---

۷
خون در آیینه
پیش از جنگی بی‌صدا
فصلِ رفتن شد

---

۸
کاروانِ نور
بی‌امان‌تر می‌گذشت
از غروبِ ما

---

۹
مادری لبخند
را برای شب گذاشت
بغض را پوشید

---

۱۰
شام در راه است
اما مدینه هنوز
چای می‌ریزد
محمد رضا گلی احمدگورابی
غبار
1404/04/12
10

ادبیات آیینیِ فارسی، قرن‌هاست که ریشه در جانِ ملت دارد. از مراثی محتشم کاشانی تا غزل‌های نالۀ سوگ، همواره شعر، رسالتِ ثبتِ حقیقت عاشورا، روایتِ پایداری و تصویر مظلومیت را به دوش کشیده‌است.
در میانهٔ این میراث گرانبها، شکل‌هایی از شعر کهن بر صحنه مانده‌اند؛ اما امروز، نیاز داریم نگاهی تازه و بی‌پیرایه به سوگ بیاندازیم—بیانی موجز، مینیمال، و اندیشه‌ورز.
هایکو، کوتاه‌ترین شکلِ شعر ژاپنی، سال‌هاست در شعر فارسی تجربه می‌شود؛ اما بیشتر در طبیعت، فصول، یا تأملات فلسفی. در این میان، آن‌چه غایب است، پیوند میان این فرم جهانی با روح ایرانی و باورهای آیینی ماست.

ما بر این باوریم که هایکوی آیینی، شکلی نو و خلّاقانه از بازتابِ سوگواری و بیداری‌ست:
- هایکویی که با سه سطر و سکوت، کوهی از معنا را حمل می‌کند
- هایکویی که با واژگان اندک، مرزهای زمان و مکان را می‌شکند
- هایکویی که با زبان امروز، به آیین دیروز وفادار می‌ماند

چرا هایکوی آیینی؟
زیرا نسل امروز، به شعری نیاز دارد که کوتاه باشد اما کوبنده
ساده باشد اما عمیق
و در همان سه سطر، هم عزاداری کند، هم اندیشه بیافریند

ما معتقدیم که این جریان نوپا، می‌تواند آغاز یک ژانر تازه در شعر آیینی معاصر ایران باشد. گامی به سمت جهانی‌سازیِ معنویت، از طریق ابزاری جهانی و بی‌واسطه.

و اشعار زیر، نور چراغ این مسیر است...
هایکوی آیینی
۱.
نی می‌نالد نرم،
در دل شبِ ساکتِ راز
دل گم می‌شود

۲.
ردای باران
بر دوشِ خاک می‌افتد—
وقت نیایش است

۳.
ذکر روی لب، و
نور بر تسبیحِ نم‌دار—
صبحِ تجلی

۴.
پا برهنه‌رو
در صحنِ سکوتِ کهن
سنگ‌ها دعا

۵.
سایه‌ی گنبد
در آب چاه می‌لرزد—
دل نیز چنین
پیام مفخم
1401/06/25
120

عصر یک جمعه‌ ی تلخ. توی یک کنجِ خرابِ کوچه ای پاییزی
غمِ تکرارِ شکست مثه یک وسوسه یِ لبریزی
دستمو کشید به این دامِ بلا
توو سرابِ لحظه ها شدم رها
رعشه ای بر بدن و از هوسم
لرزه زد ثانیه ای در نفسم
توو هجومِ بی امانِ صحنه ها ،گم شدم از خود وپیدا نشدم
خسته از خودم درونِ بی کسی ، دیوِ زشتیم که زیبا نشدم
مونده توو سکوتِ بی رحمِ نگاه
زیرِ رگبارِ سوالِ گاه به گاه
که چی بود آخر این لغزشِ تن
که کدوم خاطره شد پاسخ این پرسشِ من
ته دنیای سیاهی پیِ یک نورِ سپید
ذهنم اون تناقضِ تلخُ شنید
خنده زد به بخت و انتخابِ من
کاغذ و منطقُ و قانونُ و درید

پیام عبداللهی -شهریور ۱۴۰۱
پیام مفخم
1401/06/08
91

آدم
روزِ زمین روزِ زمان روزِ جنونِ یک حسد
در عقده های خفته ای پیدایشِ جرم و جسد
روزِ فرودِ آتشِ شهوت به دامانِ بشر
حبسِ نفس هایِ هوس از جنسِ تاریکی و شر
بهتِ حیات از بد شدن تنها شدن مرتد شدن
در راه خواهش های تن از هر حریمی رد شدن
آوارگی،حسرت کِشی در جنگ ناحق با شعور
پایان یک احساسِ کور. هابیل شد تقدیمِ گور
فرزندِ آدم رو زمین جسمِ برادر رو درید
عصیان گری یاغی گری در نسلِ انسان شُد پدید
انسانِ پاکِ بی بدیل دیوانه شد از جا جهید
قاموسِ آدم تیره شد نادیده هایش دیده شد
بر جسمِ قابیلِ زمان ننگِ بزرگی چیره شد
ما وارثان آدمیم از جنسِ خاکیم و دمیم
شعرِ شعوریم یا که شور یک انتخابِ مبهمیم
پیام عبداللهی اول شهریور ۱۴۰۱
دانیال صفی پور منصوری(یوسف)
1401/02/09
148

زندگی خسته می کند ما را

عشق وابسته می کند ما را

زندگی بوم و عشق هم قلموست !
سید محمد حسین شرافت مولا
اشعار آیینی و عاشورایی
1401/01/15
128

 

بسمه تعالی

 

 

 

 

 

جمله کوتاه من :

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زینب(ع) , کوه سرخ تابان ِ صبر نینوا خواهد ماند .

 

 

 

 

 

 

 

 

سید محمد حسین شرافت مولا