ساده لوحی موقع رانندگی درخیابانهای خلوت بین راه با زنی زیبا تصادف میکند خانمی خوش چهره با چشمی سیاه مرد و زن سالم، ولی برعکس آن هر دو ماشینها مچاله گشته بود زن مقصر بود و آقا غرق غم قلب او آماج ناله گشته بود آن زن زیبا به مرد ساده گفت هم نفس یک معجزه رخ داده است گرچه ماشینهای ما گشتن خراب مهر ت اما در دلم افتاده است سرنوشت ما گره خورده به هم عشق من ای نیمه ی گم گشته ام انتظارم رو به پایان آمده در نبودت بی کس و سرگشته ام این جهان امشب به کام ما شده این تصادف یک نشان بود از خدا مرگ من می آید و جان میدهم از دل عاشق اگر گردی جدا شیشه ی مشروب اعلی را ببین یک ترک در این تصادف برنداشت پس بیا جامی بنوشیم عشق من چون خدا آن را برای ما گذاشت مرد نادان غرق در عشق و سرور شیشه را از آن زن زیبا گرفت سرکشید آن را، و در رویای خود نقشه ی شب زنده داری پا گرفت با تبسم گفت بر او زیبای من مست مستم امشب از جام شراب پس بیا در خانه ام امشب بمان در کنار عشق جاویدت بخواب ناگهان زن نعره زد داد و هوار من تصادف کرده ام با مرد مست مستیش مُعرض شده در نیمه شب مرد لاتی شیشه ی وتکا به دست ای پلیس قهرمان داد و هوار مرد مستی موقع رانندگی زد به من کلی خسارت دیده ام بو نبرده هرگز از شرمندگی من شکایت دارم از این مرد پست گشته ام در دست این ظالم اسیر او زده سیلی میان گوش من حق این بانوی تنها را بگیر تا رسید افسر محل حادثه بینوا را راهی زندان نمود قصه ی آن ساده دل را عبرتی درمیان مردم نادان نمود