ای خوشاآن دم که در مکه صفایی داشتیم
در کنار کعبه ،ما شور ونوایی داشتیم
گوشه ای از آن مطاف دلربایش جای من
روز ها در کنج آن حال وهوایی داشتیم
چشم دل از شوق دیدار گلستان حرم
اشک باران بود ،چشم دلربایی داشتیم
دسته گل هایی به پای سنگ در انواع رنگ
در مصافش استلام بی ریایی داشتیم
مردمانی از نژادورنگ های مختلف
در حریمش ما عجب رنگ خدایی داشتیم
زیر میزابش صفا کردیم با آن ناله ها
در جوارخانه اش در حجر جایی داشتیم
ای خوشادر صحن زیبای حرم پروانه وار
با طوافش چشمه ی راز وبقایی داشتیم
دست بر رکن یمانی شیوه ی آن مصطفی
مابه هرشوطی دراین رکن التجایی داشتیم
شاهراه مروه را تا آن صفای دلنشین
می دویدیم مادوپای با وفایی داشتیم
بی رمق بازاز نفس افتادجسم وجان ما
شربتی ازچاه زمزم را دوایی داشتیم
گرچه آنجا لهجه ها در ذهن نامفهوم بود
در جوارش نغمه های آشنایی داشتیم
در تماشای حرا سراز تن مارفته بود
در شکاف غاررحمت مافضایی داشتیم
روبه کعبه با تمنا درمیان صحن ما
بازبان تنها نه، بل بادل دعایی داشتیم