مانده ام در قفس کهنه و پوشالی خویش مثل مرغی شده ام در غم تنهایی اسیر روح من دشت جنون است و اسیر تن سرد در دلم نیست بجز خاک و بیابان و کویر درد خود با که بگویم که فریبم ندهد مردمان را چه شده؟گرگ شدن در همه حال دل معشوق شده چون دل کفتار سیاه گشته عاشق به وفا روبه مکار و شغال غصه با این دل عاشق شده هم خانه چرا مرهم اشک دو چشمان و غمم شانه ی کیست مثل شمعی شده ام از ستم و دوری یار عشق شیرین به کجا رفته و پروانه ی کیست واژه ی عشق میان دل فرهنگ لغت سالیان است که بی معنی و مفهوم شده هر که با عشق سفر کرده به رویای وصال مثل جغدی شده و عاقبتش شوم شده بی اثر گشته دعای سحرم وقت نماز بشنو یارب سخن و حرف من و خواهش من روح من را تو بگیر از تن لبریز گناه قبر سردی که شود محفل آرامش من 14مردادماه 1392