وقتی تو تنها گشته ای اندر زمین و آسمان وقتی غریبی بی کسی بی همدمی در این جهان ناگه ز سوی آسمان آید ندایی بر زمین گر بشنود این قلب تو گوید بمان با من بمان ناگه تن بی روح خود اندازی بر روی زمین آن قلب و آن روح خودت راهی شوند بر آسمان آنقدر دوری از زمین کمتر ز نقطه ای شوی درها برویت باز گردند می روی تا کهکشان وقتی حضور خالقت دیدی تو با چشم روان سر تا سر وجود تو گردد یک قلب و زبان گویی تو با رب خودت از وصف بی پایان او گویی ببخشا بر همه ای خالق و ای مهربان شعری از مادرم "زهرا رجبی چهارده"