bg
نزاع مورچه با خدا
شاعر :‌ مجید شاکری حسین آباد
تاریخ انتشار :‌ 1392/03/30
تعداد نمایش :‌ 291

در میان دشت سرسبز و بزرگ زندگی میکرد یک مور ضعیف ناتوان و کوچک و دل خسته بود دست و پای کوچکش ریز و نحیف روزگاری رفت دنبال غذا دانه ای زیر درخت افتاده بود شاد و خندان گشت، آن مور سیاه چون خدا بر او غذایی داده بود با هزاران رنج بدبختی گرفت با دو چنگش گوشه ی آن دانه را رهسپار خانه شد در آن زمان تا که آرد روزی ِ کاشانه را شاد و خندان گفت او در بین راه عاشقم من در دلم عشق خداست خاک پایش سرمه بر چشم من است هر دقیقه سجده ی شکرش بجاست قلب من با عشق ایزد میزند کاش میشد در ره او جان دهم ذات ایزد پاک و از زشتی جداست کاش جان را در ره ایمان دهم لحظه ای از سجده و شکرش گذشت تا که بادی در دل ِ صحرا وزید دانه ی آن مور کوچک را گرفت شد خدای مهربان شمر و یزید ماجراها گفت از ظلم خدا ناسزا و صد حدیث و نقل قول ابن ملجم هم چنین ظالم نبود مهربانتر بود، چنگیز مغول اشک چشمم گشته همچون نهرخون چون گرفتی آن غذا و دانه را ازمن بی کس چرا کردی دریغ دانه ای گندم و قوت لانه را پس نمیخواهم خدای کینه توز از هم اکنون من به دینت کافرم در دلم مهری نمیبینم دگر پس بدان بی دین و بی پیغمبرم اشک و آهش آن زمان پایان گرفت از میان آسمان آمد طنین صوت زیبا و کلام دلنشین آمد از بالا رسیدش بر زمین مور من بس کن دگر غمگین نباش بر خدایت گفته ای صد ناسزا رحمت شایان به جانت کرده ام این نباشد لطف ایزد را سزا بلبلی زیبا میان آسمان دانه ای را دید میغلتد به راه آمد از با لا به سمت دانه ات در پی اش مور ِ نگون بخت سیاه آن زمان طوفان و بادآمد پدید تا که گردد دانه از چنگت جدا چون رها گشتی کنون از چنگ مرگ ناسزا گویی بر این لطف خدا گفت بلبل آن زمان در فکرخویش دانه خوردن بهتر است از مور ریز میروم من دانه را آرم به چنگ تا غذایی در پی جنگ و گریز رفت بلبل دانه را دنبال کرد اینچنین شد ماجرا در انتها لطف ایزد شامل حال تو شد گشته ای از چنگ آن بلبل رها حکمتی باشد به هر رنج و بلا گر شنیدی این پیام و این صدا ترک ایمان بعد هر رنجی نکن یا نشو قاضی به اعمال خدا هر زمان آید بلا با خود بگو این بلای سخت قطعا حکمت است قدرت ایمان میان هر بلا چون کلید گنج لطف و رحمت است

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
رعنا
0
0

سلام آقای شاکری.. باز هم یک شعر عالی از شاعری والا.. اشعار داستانی شما را خیلی دوست دارم، موید و پیروز باشید

user image
اکبر شیرازی
0
0

سلام بر جناب آقای شاکری عزیز

مرحبا بر شما با این اشعار زیبا و ماندنی

زنده باشید

 

user image
رهگذر
0
0

سلام بر شما بسیار زیبا و تاثیر گذار سروده اید احسنت بر شما موفق و موید باشید

user image
ستایش احمدی
0
0

شعر زیبای بود ولی شعاریه..چون بعضیا خیلی زندگیشون سخته چقدر به خودشون بگن حکمته؟حکمت فقط برای یه دسته از آدمها و خوشی برای گروهی دیگر من نمیتونم واقعا چنین چیزی رو بپذیرم مخصوصا وقتی شرایط این همه سخته

user image
مجید شاکری حسین آباد
0
0

سلام خانم احمدی خودمم نمیتونم بپذیرم.. این یک داستان تخیلیه ....منم جزو همون دسته ام که زندگیم سخته نمیگم حکمته میگم سرنوشته...موفق باشید گرامی

user image
رعنا
0
0

سلام ستایش عزیز... منم یه وقتی مثل تو و در حس تو بودم، دائما درگیر گله و شکایت از خدا... اما بعداز گذشت یه مدتی واقعا به حکمت خدا پی بردم فقط صبر لازم بود که من نداشتم . همش میگفتم چرا خدا؟ چرا فلانی اینهمه امکانات و نعمت داره اما من... بعداز چند سال دیدم خدا بهم میگفته صبر کن چقدر عجولی؟ و جالب اینکه وقتی وارد زندگی اوناییکه حسرتشونو میخوردم شدم، دیدم دردهایی دارن که اگه من داشتم .... خلاصه اینکه باید روزی هزار بار بخاطر چیزهایی که نداریم سجده کنیم و شکر بگیم.. خداوند حکمتی داره که بنده اگه بخواهد گیر داده سر دربیاورد باید صبری چون کوه داشته باشد....

user image
نفس
0
0

جالبه با این که بقول خودتون زندگی سختی داشتین اما لطافت روحیتون دست نخورده باقی مونده . این ازشعرتون برمیاد. بگین چطوری ممکنه؟  

user image
مجید شاکری حسین آباد
0
0

سلام نفس عزیزم خوشحالم که اینجا هم هستین  اشعار من خیلیهاش درخواست نشریاته به همین دلیل اکثر انها احساس قلبی من نیست...و خواننده با خوندنش فکر میکنه احساس قلبی شاعره که  اینطوری نیست ممنون از همراهی شما