بیا ای نازنین ما را به شهر عشق راهی کن فقیر کــــــوچه را مشـــتاق فرّ پادشاهی کن به لطف گوشه ی چشمی عطا کن شوق پروازم دلم را ممــــلو از پرواز کفــــتر های چاهــــی کن نگاهم غرق کن اندر زلال چشمه ی چشمت ترحم بر لبان تشـــــنه ی این بچه ماهی کن بیفکن بر روی شــــــانه شب یلــــــدای زلفانت به یک لحظه جهان را غرق در بحر سیاهی کن کلاس عاشقان تعطیــــل فرما و دمی هم یک نگاهی بر من و این دفتر کم رنگ و کاهی کن چو خورشید جهان آرا به بستان رنگ زرین زن به لبخــــند ملیحت کار باد صبحـــــــگاهی کن مرنج از من اگر بیهـــــوده می گویم سخن جانا وفا کن نازنین اما به هر شکلی که خواهی کن.