آغازشد ترانه ی احساس من به تو
آنجا که جای باد به باغم رسیدی و...
در امتدادِخط لبانم کشیدمت
دیدم میان حادثه با من دویدی و...
قسمت نمی شود که برایم غزل شوی
باهرهجای خیس به حالم بباری و...
چون بوسه های شرجی آغاز عاشقی
باهر بهانه ای به خیالم بباری و...
دلگیرم از سکوت تو دراین اتاق سرد
هی دود می دهد دل سیگار لعنتی
دلگیرم از نبودن آغوش تنگ تو
شاید که مُردم از شب دیدار لعنتی
تا عشق من به پای تو افتاده مرگبار
هرشب به حال زار خودم گریه می کنم
پامی دهم به هر هوسم توی خوابهام
برزخم های پریودم گریه می کنم
هربار،از توهّم یک بوسه مرده ام
در خواب های خسته ی پرحادثه ی رود
اشکم رسیده تا لب ِدل بستنم به تو
حقا که این حقیقت چشمان من نبود
دردی که می سرود مدام از خزان عشق
نابودکرده بود خیالات باغ را
دم می کشم میان غزل های مرده شور
شاید یکی بیاید و این چای داغ را...
مرگم کشیده شد با تصویرهای بد
بربوم های حادثه ساز نبودنت
لعنت به تو، به هرکه شبیه توعاشق است
به شعرهای واهیِ دائم سرودنت
دنیای بی کسی ست به غم هانگاه کن
به خاطرات من...و شکیبانه گریه کن
دیوار می کشم به حصار تنم... و تو
از دست انزوای غریبانه گریه کن
یادتو از بهانه ی ذهنم نمی رود
هرلحظه که به ساحل دریا کشد تورا
درگیرفصل آخر افسانه ام شدم
باید بمیرم و غم فردا کشد تورا...
...........................................................
آرزونوشت:
مریمت را به صلیب کشیده ای برتن عریان خودت
چون مردی مردود
در واژه نامه ی حسم...
حبس می شود نفست
توی خوابهات
بین صلیب های خودت
صلیب تو خودخواهی توست
صلیب تو این است که می گویی من ازتو واجب تردارم
صلیب تو واقعیت های توست
صلیب تو یک حس مشترک است
صلیب تو هر چیز مشترک است
صلیب تو یک زندگی مشترک است
صلیب تو یک شعر بی زبان است
که نتوانسته
در گلوگاه ِ مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
تمام حرفش رابزند...