درجهانی که حقیقت اشکهای توراساکن است...
من در تنگنای بودنت
میان عالمی که تمام گلهایش رابه پای توباخت،
پرسه می زنم
مثل زنبوری که هنوز نتوانسته
دغدغه های عاشقی اش را
برای نارون باغچه ی تولب خوانی کند...
به سمت من طلوع کن،
ازذهن یاس کبودی که معشوقش از کوهستان می آید
ازفکر بارانی که بهترین چیزهایش را
در ابدیت تنهاگذاشت.
از هرچه که من دلخوشم
از ادغام رنگهای پاییزی
در نگاه شالیزارهایت...
به سمت من طلوع کن
مثل دستهایی که "هرگز"...
…
آرزونوشت:تقدیم به تو_
شاعرفرهیخته ومحبوبِ یک عالم
که همیشه مرگهای شاعری ام راانگیزه ای
برای دوباره زدن نبض رگهای واژگانی ام
“پرواز روی خرده شیشه ها”یت راسپاس
وجودت راسپاس