اسكيزوفرنى... به ياد روزهايى كه سخت بر من رفت... روزهايى كه... بهتر است بيشتر ندانى... از دفتر : بهار منجمد... باران گرفته از دل يك ابر بارانى... بر سقفِ دنياى منِ در حال ويرانى... باران گرفته بر سر من چتر بازى نيست تنها شدم با درد، راه چاره سازى نيست زندانىِ تبعيدىِ دنياى نامردم... خود را كشاندم روى خط مرگ آوردم مدفون شدم در ريزش آوارهايى كه... پاشيده مغزم روى اين ديوارهايى كه... در روبرويم يك چراغِ روشنِ قرمز بى اعتنا ديگر به اين هنجارهايى كه... دنيا كشيده دور تنهايى من ديوار بستند فكرم را مسلسل ها به يك رگبار اطراف دنيايم به ظاهر هيچ چيزى نيست اما از اين ديوارها راه گريزى نيست [تبعيد در تنها شدن با آرزوهايت] [با سيم هاى خاردار دور دنيايت] تبعيد در جسمى كه ديگر گشته يك لاشه با حركت انگشت هايم روى يك ماشه از صبح شنبه تا غروب عصر آدينه خوابيده ام با قرص هايم در قرنطينه سر درد دارم از تمام غير ممكن ها يك عمر را سر كرده ام با اين مسكن ها با فكر هاى له شده در زير سيگارى با حركت خودكار روى سطر تكرارى افتاده ام از چاله ها در قعر چاهى كه... هر شب ميان خواب توى پرتگاهى كه... هى رفته ام اين سال ها را رو به نابودى برگشته ام باز از مسير اشتباهى كه... [هى بعد هر پايان خودت را باز گم كردن] بى فلسفه پا مى گذارم توى راهى كه... تكرار در تكرار در تكرار... تاريكى... در پشت هر شب باز شب هاى سياهى كه... ديگر رسيدم انتهاى خط مرزى كه... خوابيده ام كابوس هايم را به طرزى كه... در من جنون و حسرت و خون شعله ور باشد مرفين روى دردهايم بى اثر باشد آزادِ آزادم ولى يك حس بد دارم... در اين قفس پرواز را حبس ابد دارم حسى پس از اين سال ها كه داده بر بادم چيزى شبيه زندگى كه نيست در يادم خوشبخت بودم مثل آزادىِ در زنجير مانند يك دسته كبوتر روبروى تير خوشبخت بودم مثل نوزادى سر راهى! مانند اقيانوس، پشت تنگ يك ماهى! خوشبخت چون بازنده اى بعد از صداى سوت... مانند روحى در اسارت تا خود تابوت خوشبخت بودم زندگى با من مدارا كرد تا دسته خنجر را درون سينه ام جا كرد من ماندم و من ماندم و من ماندم و من با... حسى شبيه ذره ذره ذره مردن با.... سلول هاى انفرادى توى تاريكى... يك روزنه ، يك نور از دنياى روشن با... پشت سرم ديوارهاى سرد فولادى در پيش رويم ريل هاى راه آهن با... سوت قطارى دورترها ، توى خاموشى يك گام باقى بود تا مرز فراموشى شب رو به اتمام است با فانوس هاى زرد... اسكيزوفرنى دارم از كابوس هاى درد خورشيد مى تابد به دنياى تجسم ها پرواز خواهم كرد خود را از توهم ها خون مى چكم پرواز را از بال هايى كه... رد گلوله پشت پايم ، سال هايى كه... ابوالفضل حبيبى مرداد 92