bg
..::اسكيزوفرنى::..
شاعر :‌ ابوالفضل حبيبى
تاریخ انتشار :‌ 1392/06/11
تعداد نمایش :‌ 289

اسكيزوفرنى... به ياد روزهايى كه سخت بر من رفت... روزهايى كه... بهتر است بيشتر ندانى... از دفتر : بهار منجمد... باران گرفته از دل يك ابر بارانى... بر سقفِ دنياى منِ در حال ويرانى... باران گرفته بر سر من چتر بازى نيست تنها شدم با درد، راه چاره سازى نيست زندانىِ تبعيدىِ دنياى نامردم... خود را كشاندم روى خط مرگ آوردم مدفون شدم در ريزش آوارهايى كه... پاشيده مغزم روى اين ديوارهايى كه... در روبرويم يك چراغِ روشنِ قرمز بى اعتنا ديگر به اين هنجارهايى كه... دنيا كشيده دور تنهايى من ديوار بستند فكرم را مسلسل ها به يك رگبار اطراف دنيايم به ظاهر هيچ چيزى نيست اما از اين ديوارها راه گريزى نيست [تبعيد در تنها شدن با آرزوهايت] [با سيم هاى خاردار دور دنيايت] تبعيد در جسمى كه ديگر گشته يك لاشه با حركت انگشت هايم روى يك ماشه از صبح شنبه تا غروب عصر آدينه خوابيده ام با قرص هايم در قرنطينه سر درد دارم از تمام غير ممكن ها يك عمر را سر كرده ام با اين مسكن ها با فكر هاى له شده در زير سيگارى با حركت خودكار روى سطر تكرارى افتاده ام از چاله ها در قعر چاهى كه... هر شب ميان خواب توى پرتگاهى كه... هى رفته ام اين سال ها را رو به نابودى برگشته ام باز از مسير اشتباهى كه... [هى بعد هر پايان خودت را باز گم كردن] بى فلسفه پا مى گذارم توى راهى كه... تكرار در تكرار در تكرار... تاريكى... در پشت هر شب باز شب هاى سياهى كه... ديگر رسيدم انتهاى خط مرزى كه... خوابيده ام كابوس هايم را به طرزى كه... در من جنون و حسرت و خون شعله ور باشد مرفين روى دردهايم بى اثر باشد آزادِ آزادم ولى يك حس بد دارم... در اين قفس پرواز را حبس ابد دارم حسى پس از اين سال ها كه داده بر بادم چيزى شبيه زندگى كه نيست در يادم خوشبخت بودم مثل آزادىِ در زنجير مانند يك دسته كبوتر روبروى تير خوشبخت بودم مثل نوزادى سر راهى! مانند اقيانوس، پشت تنگ يك ماهى! خوشبخت چون بازنده اى بعد از صداى سوت... مانند روحى در اسارت تا خود تابوت خوشبخت بودم زندگى با من مدارا كرد تا دسته خنجر را درون سينه ام جا كرد من ماندم و من ماندم و من ماندم و من با... حسى شبيه ذره ذره ذره مردن با.... سلول هاى انفرادى توى تاريكى... يك روزنه ، يك نور از دنياى روشن با... پشت سرم ديوارهاى سرد فولادى در پيش رويم ريل هاى راه آهن با... سوت قطارى دورترها ، توى خاموشى يك گام باقى بود تا مرز فراموشى شب رو به اتمام است با فانوس هاى زرد... اسكيزوفرنى دارم از كابوس هاى درد خورشيد مى تابد به دنياى تجسم ها پرواز خواهم كرد خود را از توهم ها خون مى چكم پرواز را از بال هايى كه... رد گلوله پشت پايم ، سال هايى كه... ابوالفضل حبيبى مرداد 92

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
رعنا امیریان
0
0

سلام.... مانند همیشه ناب.. دلنشین.. استادی در سبک نئوکلاسیک... شاعری پر از شعرهای روز.. دست مریزاد..

user image
عیار
0
0

سلام و درود زيبا بود مرحبا لذت بردم ياعلي

user image
مسافر
0
0

سلام ابوالفضل عزیز با این پست خوش درخشیدی در محفل در غزلهای کلاسیک مانند اشعار حافظ کلمات کلیدی مانند خال(وحدت) گیسو(کثرت) ساقی و می و...سنگ ثقل بنای شعر بودند و در پست مدرن گویا چد کلمه مانند قرص ته سیگار دیوار جنون کابوس ووو سنگ ثقل شده اند...و همینطور تکرار یک واژه پشت سر هم... افتاده ام از چاله ها در قعر چاهى که… هر شب میان خواب توى پرتگاهى که معمولن زمانی انتهای مصرع را باز میگذارند که از روی مصرع یا کلیت شعر بتوان حدس زد که باقیش چیست و یا لا اقل دو سه گزینه در ذهن باشد...چاهی که؟ واقعن در پست مدرن زیبا میسرایید موفق باشید