شوكران... از دفتر: بهار منجمد... خبر رسيد كسى از ميانتان خط خورد كه رد پاى تو از شهر عاشقان خط خورد شراب خاطره ها را چه تلخ نوشيدى كه توى دست تو يك جام شوكران خط خورد تمام شد همه ى سال هاى تنهاييت كه مشق گريه ات از بغض جاودان خط خورد سياه شد در و ديوار شهر قصه ى من به سوگ رفتن يك زن كه بى نشان خط خورد غريبه اى كه به همراه من قدم قدم از... غريبه اى وسط متن داستان خط خورد پريدى از قفس و بال هاى پروازت ميان توده ى ابرى از آسمان خط خورد پس از تو روزنه هاى اميد بسته شدند از آسمان دلم عشق، ناگهان خط خورد مسير خاطره ها پشت گام هاى تو رفت... به سوى آخر دنيا دوان دوان خط خورد نمى رسم به بهارى دوباره بعد از تو كه از بهار دلم مرغ نغمه خوان خط خورد چنان گرفته دلم را سروده هاى غمت كه شعرهاى خودم از سر زبان خط خورد تو آن ستاره ى پر نور آسمان شبى... همان شهاب، كه در قلب كهكشان خط خورد چه چيز از من و ياد تو يادگارى ماند دقايقى كه از آئينه ى زمان خط خورد غزل به سوگ فراقت سياه بر تن كرد شبى كه نام تو از دفتر جهان خط خورد ابوالفضل حبيبى