خانه امن
بیتِ چشمـانِ تـو الهـامِ غـزل هـای من است
که به هر مصرع آن خفته هزاران سخن است
مـدعـی کیسـت پـریشـانـی احوال مـرا
شوخی چشمِ تـو خـود پاسخ دندان شکن است
امـن و آرامش مـن خانـه چشمـان تـو بـود
هـرکجـا سایـه امـن است همانجـا وطن است
مـا و دلـدار نـداریـم تفـاوت بـه صفـت
نازک انـدیـش از آنیـم کـه نـازک بـدن است
دل پـرنـده اسـت پـرَد تـا بـه پـرنـدِ تـنِ او
همه حسن است وصفا گرچه که درپیرهن است
خوش پسندی شـده وابستگی مـا بـه جهـان
روح بیچـاره چه سازد که گـرفتار تن است
حکمت عشـق در آن است کـه واصل نشود
واصل عشق همان است که در سوختن است
حرمتی گر به تنِ خاکی ما هست چه باک
تـوشـه ی آخـرتـی هسـت اگـر ، آن کفـن است
التیـامی نـدهـد مـرهـم لبهـای نگـار
زان که در سینه من ریشه زخمی کهن است
نظـری کـن بـه حـریفـان مقـابـل حـاکـی
گرچه دانم که تو را ریشه در این انجمن است
۲۵/۳/۹۹