bg
تشنه ی جنجر
شاعر :‌ اکبر بهرامی
تاریخ انتشار :‌ 1396/08/19
تعداد نمایش :‌ 586

چرا دیکر ترا ای عاشق بی سر نمی بینم کجا رفتی عزیز دل تو را دیگر نمی بینم شدم مجنون و آواره برای دیدن رویت ولیکن من تو را ای سبط پیغبر نمی بینم ترا ای مظهر آزادگی من دوستت دارم چرا دیگر تو را با ساقی کوثر نمی بینم دلم از این مصیبت روز و شب اه و فغان دارد تو را ای یادگار حضرت حیدر نمی بینم سفر کردی بدون شیعیان از عالم خاکی شنیدم من تو را تا عالم محشر نمی بینم تمام این جهان نام تو را دارد به لب یارا چرا دیگر تو را ای ماه خوش منظر نمی بینم مکن با قلب بیمارم چنین ای ماه تابانم مگر دیگر ترا را تا لحظه ی آخر نمی بینم بجان مادرت زهرا جهان چشم انتظار توست تو را ای نازنین بی یار و بی یاور نمی بینم درون خاک ایران من بسی مختار می بینم چرا دیگر تو را در مسند داور نمی بینم بیا بر جسم و جان مردم ایران حکومت کن که من عالم تر از تو مرد نام آور نمی بینم تو با آب گورا سیر کردی دشمنانت را ولی مثل خودت لب تشنه ی خنجر نمی بینم تمام عمر من در پای شعر و شاعری کم شد ولی من مثل تو شاعر سر منبر نمی بینم زمین درحسرت دیدار تو بی وقفه می سوزد ولی من حضرتت را با دو چشم تر نمی بینم کیان و حضرت مختار ابراهیم هم داریم بیا جز تو برای این سران سرور نمی بینم بیا ایران زمین نام تو را آواز می خواند تو را من از علی مرتض کمتر نمی بینم بیا ای سرورم تو سرور خوبان عالم باش اگرچه سر نداری من تورا بی سر نمی بینم

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران