بغض شوریده دلان از غم سودای تو باشد
سجده ها در طلب گوهر والای تو باشد
سر به بالین ننهد کس به سحر جز به خیالی
که لبش بر لب نوشین و شکرخای تو باشد
که سپارد به طبیبان غم و بیماری دل را
که شفا در قدح معجزه آسای تو باشد
کس به جز یاد تو در محفل غم باده ننوشد
ساقیا باده اگر هست گوارای تو باشد
گرچه در قالب خاکی نشود وصل میسر
همه در صبحدم و جلوه ی رویای تو باشد
مدّعی بیهُده در، مجمعِ عشاّاق زند لاف
عاشق ار هست همانست که رسوای تو باشد
هر که از عشق تو خوف و طمع وصل تو دارد
گو که هشدار در این عشق که پروای تو باشد