آرام آرام
تـلاوت می کنـد چـون بـا وضـو آرام آرام
مقـدس شـد کـلام دل از او آرام آرام
پیام وصل و میلاد دوباره می دهد بر من
چو گردد مرگ بـا مـن روبـرو آرام آرام
ز قیل وقال نا مردم چه بیم از آن که می دانم
فـرو خواهـد نشست ایـن هایهو آرام آرام
چه خوش گرفرصتی می بود برطرح سخن باهم
بـه وحـدت مـی رسانـد گفتگـو آرام آرام
چومی پرسی مسیرراه ازرهبان چه غـم داری
به مقصد می رسی بـا جستجـو آرام آرام
ز ناکامی نفس، بی خواستن، درما نشد جاری
تلف شـد عمـر مـا در آرزو آرام آرام
نشد پیمانه ّ، گر حاصل به کام تشنه لب گاهی
حکیمـانـه بنـوشـد از سبـو آرام ارام
ز رسوایی نباشد ایمنی بر صورتک پنهان
نقاب از چهـره می افتـد از او آرام آرام
نظر بر ناتوانی های نو آموز کمتـر کن
بـه دریـا وصـل گـردد آبِ جـو آرام آرام
نشد از ضعف ، تا فریاد من غرد ز بیدادی
رسـد چـون نالـه از پیـچ گلـو آرام آرام
ز رسوائی نمی ارزد که دل بندی به بدنامان
کـه بـازی مـی کنـی بـا آبـرو آرام آرام
چوگرگ ومیش می بینی به همراهی،مکن حیرت
کـه گـردد رام ، هـر درنـده خـو، آرام آرام
چه ماند ازمن در این گلزارحاکی عاقبت درعمر
پـلاسیـده گلـی بـی رنگ و بـوّ، آرام آرام
16/3/97