آهسته آهسته
(به سوی او روم هردم روان آهسته آهسته
به کویش پا نهم چون شبروان آهسته آهسته)
«محتشم کاشانی»
بهار زندگانی شد خزان آهسته آهسته
به سوی نیستی گشتم روان آهسته آهسته
به پیرانه چه نالم از گذار عمر بی حاصل
گرفت از من جوانی و توان آهسته آهسته
نمی بینم عیان ازشوروشیدائی وسرمستی
که گردیده ز اقبالم نهان آهسته آهسته
تکبر در جوانی بست راه عاقبت بینی
که اخر پیر می گردد جوان آهسته آهسته
نصیبم هرچه بود اندوخته ازمال وقال وحال
فنا گشته ز تاراج زمان آهسته آهسته
رها کردی اگرسنگی به سوی آسمان ای دل
فرو ریزد به سویت زآسمان آهسته آهسته
سمند بخت را هرگزمکن باورکه این سرکش
ز سوی تو بگـرداند عنان آهسته آهسته
بدین غفلت که داردازهوس بازی عجب نبوَد
شود تسلیمِ گرگِ شب ،شبان آهسته آهسته
ندارم باوری بر دوستی حاکی چو می دانم
که گردد مهربان ، نامهربان ، آهسته آهسته.
13/3/96