نگویید
از مـا سخنی بیشتــر از نـام نگویید
وهم است هـر آن گفته ، ز اوهام نکویید
ما را نگذارید از این بیش به مقیاس
آغـاز نـداریــم ، ز انـجـام نـگـوییـد
محدود نگشتیم به ایـام شب و روز
بیدار چـو صبحیم کـه ار شام نگویید
مـا جام شکستیم کـه پیمانه نگیریم
دیگر سخن از بـاده و از جام نگویید
بـا بـاور خـود راه مسنجیـد ز هـر کس
با مـا سخن از بختـه و از خام نگویید
با عشق به هر جا که روی خانه امن است
در امن و امان از قفس و دام نگویید
تلخ است ، اگر قصه ندارد سخن از کام
بـا شیفتگان ، قصـه ز نـا کـام نـگویید
ما را نظر از قصه به آرامش دل بود
هر قصه در آن نیست دل آرام ، نگویید
وحشی صفتان روی به دلخسته ندارند
از آنکـه نشـد بـر دل مـا رام ، نگویید
زین عمر چه بر ما شده ، حاکی نکند یاد
چـون رفت بـر او گردش ایـام ؟ نگویید.
19/2/96