می رسد باز به گوش
خوش بود گر سخن آید ز سخن ساز به گوش
خوشتر آن است که آیـد همه با ساز به گوش
از مگو هـا ، همه جا زمزمه ی پنهانی است
رفتـه از قصه ی مـا بـاز مگـر راز به گوش؟
طـرح خاموشی ی مـا ، بستنِ راهِ نفس است؛
تـا نفیـری نــرســد از قِبـَلِ آز بـه گـوش.
راز گمنامـی ی مـردان خـدا نیست عجیـب
کمتر از خـویـش رساننـد ز اعجـاز به گوش
کی رود یـاد تـو از لوحـه ی جانـم بیـرون
خطبه ی نـام تـو خـوانـدنـد ز آغاز بـه گوش
عشـق را بـا همه ی وسـوسـه گوینـد عیان
خوش نیاید سخن ازشخص زبان باز به گوش
تا نرنجـم ز خبـر هـا ، شـدم آواره ز شهـر
می رساننـد ز هــر واقعـه ای بـاز، به گوش.
بـا پـرِ بـاز کنـد تـا دلِ کیـوان پــرواز
صید پروانه کجا می رسد از باز، به گوش
بستـه ام راهِ شنیـدن ز خبـر هـای دروغ
لیک آید ز مسیری که شود باز ، به گوش.
دل بـه دنیای دنـی بـاز چـه بخشـی حاکی
آخـرالامـر رسـد رخصـتِ پـرواز به گوش.
96/1/20