از پنجره ی اتاق دارم می زد در خلوت کوچه باغ دارم می زد هر لحظه برای من فال گرفت با قهوه ی داغ دارم می زد پایان شب سیه را می دید در چشم چراغ دارم می زد گاهی که هوای او می کردم با درد فراق دارم می زد ! انگار برای او لذت داشت با شادی و اشتیاق دارم می زد وقتی که به سمت من می آمد شومی کلاغ دارم می زد #سجاد_صادقی