bg
جان شیرین
شاعر :‌ آرمینا فضل اللهی
تاریخ انتشار :‌ 1395/09/12
تعداد نمایش :‌ 313

روزگاری دور مردی مرد دانه ای کوچک کز درختی مانده بود بر جا درون خاک نمداری نهاد و رفت... سال هایی دور،از آن روز درختی بر فراز خاک ثمر می داد برگ های خشک و سرخش را ز بر می داد به خاک سرد جان می داد روزها بگذشت مردمانی آمدند جان شیرین درخت با سردی آهن بیفکندند و رفتند جان شیرین درخت در شعله آتش بسوزاندند و رفتند تنها بماند اینجا تلی خاکستر خاموش و گرمایی که جان می داد!

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
احمدرضا خانمحمدی(الف.راهی)
0
0

سلام شاید در این زمینه ما یکی از بی فرهنگ ترین جوامع باشیم... و این واقعیت است ... زیبا گفته اید .

user image
آرمینا
0
0

واقعیت تلخی است سپاس گزارم

user image
رضا کریمی
0
0

سلام و درود بر شما؛ بانوی گرامی، سروده زیبا، جالب و آموزنده ای است. احسنت. در پناه حق باشید.

user image
آرمینا
0
0

سپاس جناب کریمی.سرفراز باشید.

user image
اکبربهرامی
0
0

سلام و درود بر شما بانوی گرامی سروده ی آموزنده ای است. احسنت. برقرار باشید.

user image
آرمینا
0
0

خیلی خیلی ممنونم جناب بهرامی.

user image
اردشیر بزرگ نیا
0
0

درود بر آرمینای عزیز سروده ی زیباییست همیشه زیبایی ها میسوزند تا به جانها گرما بدهند از خوندن شعرت لذت بردم منتظر شعرهای بعدیت هستم جالبه که بگم شما از فرزند بزرگم یک سال کوچکتری و از فرزند کوچکم یک نقطه کمتر داری دفعه اول اسمت باعث شد که سرودتونو بخونم و بعد از اون اندیشه ی زیباتون چشمه اندیشتون همیشه جوشان باد

user image
آرمینا
0
0

بسیار خوشحال شدم جناب بزرگ نیا.امیدوارم در کنار خانوادتون همیشه سلامت و خوش باشید.