ای عشق مزن با دل من دست به کاری
زیرا که خبر از دل دیوانه نداری
با موی پریشان توافسوس ! چه کردند
ما هیچ ندیدیم مگر دام گذاری
گفتیم ز بدنامی این کار حذر کن
ما را به وفایی که نداری نسپاری
چشمان تو رویای مرا باز بهم ریخت
زلف تو کجا دیدن اسبان فراری
خوشحالی من در پی تو سود ندارد
امروز که بر مرکب اندوه سواری
ده سال نشستم که بیایی سر وعده
وقتی تو نباشی که بیایی چه قراری