من عشق را در سینه پنهان کرده بودم یعنی هوای بند و زندان کرده بودم در عصر ماشینی و آدم های کوکی با تو هوای شهر کاشان کرده بودم می آمدم از روستا سمت جهانت کل مسیرم را گلستان کرده بودم چون ابرهای بی قرار فصل نوروز قصد نوازش های باران کرده بودم روز و شبم را وقف دیدار جمالت اردیبهشتم را که آبان کرده بودم هی فال قهوه می گرفتم تا بیایی وقتی که پشتم را به قرآن کرده بودم استغفرالله حکم خالق بودی و من خود را شبیه بت پرستان کرده بودم ای کاش جای این تلاش بی سرانجام یک شب تو را در خانه مهمان کرده بودم بر سفره ی افطار با تو می نشستم شکر خدا و لعن شیطان کرده بودم