روزگاری در دل تاریکی و ظلمت پرتوی نوری درخشیدن گرفت شعله ای افروخت امیدی زنده شد آرزوها جان گرفت خفته ای بیدار شد از خواب طولانی غفلت در این هنگامه غوغایی به پا شد در دل دشت پر از حسرت پر از رنج و جدایی روحی دمیده شد بر خاک نژند دشت لاله سرخی فروزان شد تابیدن گرفت بر دشت آسمان و خاک گلگون شد از زخم گل لاله دشت خونین شد آبیاری گشت از دل این خاک لاله های آتشینی سر بر آوردند دشت پر بود پر از آتش...