bg
سلامی دوباره!
شاعر :‌ آرمینا فضل اللهی
تاریخ انتشار :‌ 1394/09/25
تعداد نمایش :‌ 255

آسمان تیره،زمین سرد و نمور روی خاکی بس نژند در فضایی غم زده،دلگیر راه نومیدی مرا تا هیچی و پوچی رساند راهی که از تاریکی این دل سراسیمه به پوچی می رسید شاید برای درد بی درمان وحشتناک ذهن آن که با هر ضربه ای آهسته بدجوری توان می کاست دیگران با یک کلام سخت و حتی یک سکوت تلخ بدجوری توان می دادنش داشت می جنگید برای بردن یک آدم شاید اضافی تا جهنم آن جهنم کاتشش حس نبودن بود... در آن لحظه که من با ناامیدی ابتدای این جهنم ناتوان در عمق این تنهایی ذهنی در پی نابودی این حس با تمام این تن رنجور در نبرد بودم... کسی از این همه کابوس نجاتم داد شاید کسانی... کسانی که فراموش کرده بودم مهرشان،ایمانشان را... سلام ای زنگی بار دگر! عمرا تو را با این همه زیبایی و شادی دوبار از کف دهم...

تعداد تشویق کننده ها : 0
افرادی که تشویق کرده اند

ثبت نظر

نام شما
ایمیل شما
user image
نظر شما
عبارت امنیتی
لطفا عبارت داخل تصویر را وارد کنید


نظرات کاربران
user image
هانیه
0
0

سلااام .... خیلی قشنگ بود فقط یکم اولشو نفهمیدم ولی ...عمرا تورا با اینهمه زیبایی وشادی از کف دهم

user image
آرمینا
0
0

ممنون ! اون قسمتشو بعدا برات توضیح میدم(:

user image
هانیه(پاسخ به نظر آرمینا )
0
0

چشم ... ممنوووون

user image
تردید
0
0

آفرین آرمینا جان وقتی نوجوانی حرفهای گفتنی دارد حتما باید شنید . پسر بزرگ من هم سیزده ساله است ولی طبع شما را ندارد . خودش را اغلب با ورزش سرگرم می کند . امیدوارم در زندگی موفق باشی

user image
آرمینا
0
0

هر نوجوانی زبان خودش را برای بیان حرفهای گفتنی اش دارد.طبع خاص خودش را.سپاس

user image
سیده فاطمه عسگری
0
0

کاش یه جایی بود که می شد این حرفها رو فریاد زد

user image
آرمینا
0
0

یه جایی که همه میشنیدن(: