این روزها درگیر احساسات ولگردم(!) بار سفر را بسته ام شاید که برگردم .. بی آنکه مقصد را بدانم ،ظاهرا انگار من توشه را بیهوده از آذوقه پر کردم!.. حسی به من می گفت دنیا جای امنی نیست .. آماده بودم .. گرچه صبرم را کم آوردم قصدم تماشا بود و ثبت حاضری اما دنیای زیبایی نبود ، از غصه افسردم! من مبدأم را دوست دارم مقصدم آنجاست .. من زین سفر یارب دلم خون است و پردردم .. گر صندلی های ِ قطار ِ مرگ پر گشته .. من حاضرم! .. پای پیاده باز میگردم ..!