آینه
 پیری شکسته قامت و رخسار پر زچین
 دیدار کرد با وجِناتش در آینه.
 آشفت از نشانه پیری و خشمگین
 کوبید مشت با همه نیرو بر آینه.
 درهم شکست آینه ، بر خون نشست مشت
 خُسران رسد ز خشم و جهالت هرآینه.
 بر او گذشت باخردی هوشیار و گفت؛
 بر این خراب رخ نکند باور آینه.
 زیباست یا که زشت نگیرد تفاوتی
 پوشانی ار به پوده ی خاکستر آینه.
 نا پختگان خورند ز تصویر خود فریب
 از آن که هست بر همه اِغواگر آینه.
 باور مکن به دیده ی ظاهر از او نشان
 هر چند راست هست به هر منظر آینه.
 بسیار چهره شد ز بلایا کریه و زشت
 آن سوی چهره نیست برابر در آینه.