یا باید امشب قهوه ی قاجاریم را شیرین کنم از شکر سرخ لبانت
یا یک نفس شیرینی سیب حوا را سرمی کشم از زیر چانه تا دهانت
امشب اگر در حال مستی کفر گفتم مانند یک قاضی بخوان حکم ابد را
سنگین دل و بی رحم و با خشم و به شدت زندانی ام کن در میان بازوانت
اصلا بیا یک طرح بکر و ناب دارم من را بگیر و در ازای کفر گفتن
تنبیه و زندانی نکن اما به جایش گو تا شوم شب تا سحرگه پاسبانت
شاید ضرر کردی ولی یک بار بد نیست این فرصت رندانه را از من نگیری
هرشب به جای خمس زیباییت قدری بر من ببخشی ثروت موی و میانت
هربار کردم خواهش گفتی که بعدا سنگین دل و بی اعتنا و سخت و سردی
باید که امشب قهوه ی قاجاریم را سمی کنم از تلخی نیش زبانت
هر چند این رویای دور و باطلی بود زندانی آغوش خوش بوی تو بودن
از یک طرف شاید که باشد انتهای درخواست دیوانه ی آوازه خوانت