در حصار گذشت
گذشت هرچه به من کرد روزگار ، گذشت
چنان کـه سیلِ فناگـر ، ز کشتـزار گذشت
به حیرتم چه شد آن فصل پر نشاط کنون
کـه غنچـه ای نشکفتـه ؛ بهـار گذشت
دلـم نمـی طلبـد صـدر مجلس و شهـرت
به فیض گوشه ی خلوت ز اشتهار گذشت
نبـوده ای کـه بـه مـوقـع کمنـد انـدازی
چه سود می شود اینک ، که از شکار گذشت
به مـن رسید هرآنکس نه اینکه یار نشد؛
بـه سـان روحِ گـرفتـار ؛ سایه وار گذشت.
ز شوقِ آنکه بـه دیـدار مـی رسم روزی
نفس نفس همه عمرم در انتظار گذشت.
بـه اختیـار نشـد انتـخـابِ راه ، مـرا
چه اختیار کـه محـدود در حصـار گذشت.
نشـد نصیب ، سـزاوارِ زنـدگـی بـا گـل
هـر آنچه رفت مرا در حریم خـار گذشت.
خطـا مگیـر بــرآواره ی وطـن ، حـاکـی ؛
چو بسته گشت نفس ، از دیار و یار گذشت.
29/2/96