bg
اطلاعات کاربری ابوالفضل حبيبى

تاریخ عضویت :
1392/06/07
جنسیت :
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
ابوالفضل حبيبى
ابوالفضل حبيبى
1393/05/12
359

از دفتر: براى رفتنت زود بود... آخرين «هرگز» اين واژه هاى بى نفس بد جور دلتنگ اند آيينه ها در حسرت برخورد با سنگ اند! خودكارها خالى شدند از رونوشت شك... ...و شعرها در انتظار شعله ى فندك حال من و سيگارهاى روشنم خوب است... يخچالمان آكنده از بطرى مشروب است باران گرفته از غروب عصر آبانم بر آب ته سيگارهاى توى ليوانم لم داده ام بر تخت خود آكنده از شك ها كنج اتاقم با صداى جيرجيرك ها افتاده ام بى روح بر يك بالش غمگين با دود اين سيگارها در ناله ى «شاهين» همبسترم با روزها..، با شعر..، بيدارى.. با جسم خود ، با لختى اين «هيچ» اجبارى خالى ام از رويا، پر از «بى آرزومندى»! بى هيچ احساسى بدون هيچ لبخندى لبريزم از هر با تو بودن از «خزر» تا «كيش» از تاب بازى با تو «بيست و پنج سال پيش»! از «خاك بازى»، «بستنى»،«چرخ و فلك» از «جوب»! از روزهاى...روزهاى...آه!...،خيلى خوب... از اولين ابيات گيج شاعرى ناشى لبريزم از يك كودكستان، «زنگ نقاشى» از مادر و خوابيدن من از سر قصه از آن كلاغ گمشده در آخر قصه از بوى خاك نم زده در اول آبان از آن غرور آخرين سال دبيرستان سردرد دارم از خيابان هاى در دوده... دردى لبالب از مُسكن هاى بيهوده دردى كه هى هر روز را سر مى كند با من از صبح تا شب، بغض، پرپر مى كند با من دردى كه شعرى مى شود اين مغز مختل را! رگبارى از «من» روى كاغذ اين مسلسل را! مغزى كه پريود مى شود از شدت تدخين از قرص هايى با دوز بالاتر از مرفين در بين آه حسرت شب هام، سوزى نيست هر چى كه مى گردم در اين تقويم، روزى نيست مى شويم از بغضت جهان را با كف صابون آلودگى مغزى اين شهر را با خون مى رقصم از سردرد هايم بندرى خود را! مى ريزم از بطرى به پيك ديگرى خود را! توى سرم گم كرده چيزى «حال حاضر» را! يك مشت بمب ميگرن از نوع «كلاستر» را! با مغزم از سكوى دنيا مى شود پرتاب مشتى «كلونازپام» و چندين بسته قرص خواب . . . . . از گيجى اين تب به هر چه بود مى خوردم اى كاش زود زود زود زود مى مردم دور جهان كوچكم اسطبل و آخور داشت ديوارهايى از گچ و سيمان و آجر داشت من بودم و طرحى مجازى آنور جيوه! آيينه از تصوير مخدوشم دلى پر داشت! همبسترم شب بود و دنيايى پر از تشويش ... خواب جهان در گوش من آواز «خُرخُر» داشت! دائم مرا درگير با افسردگى مى كرد بغضى كه روى خنده هايم چند سنسور داشت! دنياى من يك خواب نرم افزارى بد بود! با آپشنى از دردها كه دكمه ى «More» داشت! در «سوم» و «هفت» و «چهل» آن زير پوسيدم... از شب كه بر روى سر دنيام چادر داشت تا آمدم خود را بجويم گم شدم از «تو» حالت تهوع دارم از «دنيا»،«خودم»، از تو حالت تهوع دارم از «اكتبر» و ماه «مى» از آمدن...، از اين تولدهاى پى در پى از خنده ى مصنوعى يك «سين» شبيه «سيب»! از زندگى از اين فرايند پر از تخريب! از شاعرى و شعر گفتن، از صداى باد... از رفتن حسى كه ديگر پا نخواهد داد! از جاده ى «چالوس» در، «دى» كه پر از برف است از عكس هاى توى آلبوم كه پر از حرف است از لحن شاد و مضحك مجرى راديو از صفحه ى آماج درد فيسبوك تو! از سينماى آبكى از فيلم «شيدايى»! از عصر روز رفتن «خسرو شكيبايى» دلگيرم از روزى كه بابا اشتباهى كرد... بيزارم از هر چى كه فكرش را نخواهى كرد! پيك من از مشروب و قرص و سم لبالب بود دنيام جيغ جغد شومى آنور شب بود دنيا شبيه له شدن در زير كفشى بود! پايان چشمانم پر از ديد بنفشى بود! درگيرى من بود با كابوس «سرسختى» دنيا سرابى بود در آنسوى خوشبختى دنيا مهى بود آنور حس «خداحافظ. . .» پايان مردى بود روى آخرين «هرگز» حس پريدن توى رويا بود با هر «هيچ»! يك پاسخ منفى به «خوشبختى...»،...و ديگر هيچ...
ابوالفضل حبيبى
1392/10/04
415

از دفتر : The heart monitoring به آرزوى نداشته ام... تقديم به بانو آرزو حاجى خانى تولدت مبارك... لينك دانلود دكلمه همراه با موزيك با صداى خودم، در انتهاى شعر موجود است. بامداد دى... گل چيده ام براى تو اما ببخش كه... گل هاى من به نرگس مستت نمى رسند گفتند: رفته اى به سفرهاى دورتر جايى كه دست هام به دستت نمى رسند يك جسم بود و يك ضربان در دو روح كه... باران گرفت، فاصله بود و دو كوه كه... مه بود و زن تجسم من بود در پلى... با روسرى شالى نارنجى گلى با درد، امتداد «نرفتن» ادامه داشت باران سرد روى تن من ادامه داشت از بامداد سرد و مه آلود پنج دى پل در شكست عشقى يك زن ادامه داشت چشم تمام شهر،به گل هاى باغ بود در باغ مرگ نرگس و لادن ادامه داشت با پلك هاى بسته تو را نقش مى زدم تصويرهاى سايه و روشن ادامه داشت فرياد مى زدم به نفس هاى آخرم لب هاى من به يك نخ و سوزن ادامه داشت حالا منم مسافر پس كوچه هاى شعر... پر كرده حجم بى كسى ام را صداى شعر از ابرهاى گمشده بى آسمانترم بر روى دشت هاى خيالت شناورم [حالا طناب حلقه شده، روى دار كه...] ارديجهنمى شده ام از بهار كه... من يك شبم كه شهر دلت را نمى رسم آنقدر عاشقم كه به فردا نمى رسم پرواز مى كنم به هوايت كه زودتر... هى شعر گريه مى كنم ات تا... نمى رسم دستم به لمس خواهش دستت معلق است هرگز به دست هاى تو، اما نمى رسم پيچيده در تمام سكوتم صداى تو بى آسمان ترين شب بى انتهاى تو در «سى و هفتمين» قدم از زادروز تو... يك سايه ام كه رد شده از خود براى تو يلدا گذشته، پنج غزل روى دفتر است در هر غزل ترانه اى از رد پاى تو در سالروز سرد بهار تولدت... اين هديه را سروده شدم در هواى تو از سال هاى روشن تو شعله مى كشم گل مى گذارم آنطرف كيك، جاى تو بالا مياورم همه ى بغض هام را... در سالمرگ خاطره ها در عزاى تو.. ...كه اشك مى تراود و خاموش مى شوند بر روى كيك،عمر من و سال هاى تو تو ساختار اشك منى و هنوز هم... انگيزه اى كه آخر هر خط ببارم ات نه! صبر كن! فراتر از اين گريه ها شدى بغضى كه در گلوى غزل مى فشارم ات اشكى براى مرگ غزل هاى من نريز... اين باورم شده ست كه ديگر ندارم ات از پشت قاب پنجره دستى تكان بده... حالا كه دست فاصله ها مى سپارم ات شب ها سياه و پنجره تاريك و روز هم پيوسته اى به خاطره ها و هنوز هم... از راه دور ، پلك تو را لمس مى كنم ...كه بغض مى سرايد و غمناك مى زنى با مشكى و سفيد كه من دوست دارمش با فرچه روى ناخن خود لاك مى زنى من مرده ام براى تو ده سال پيش از اين... ...كه چنگ توى سردى اين خاك مى زنى من كيستم براى دلت لعنتى؟، بگو... يك مهره ى شكسته كه در پيچ مانده است؟! من «نيستم» ، به جان تو سوگند مى خورم... از من فقط براى تو يك «هيچ» مانده است بد بوده است و باز از اين بدترش شدى! اين «هيچ» را دوباره ولى باورش شدى! هى خواستى شكنجه شود زير بار عشق... آتش زدى به جانش و خاكسترش شدى! هى خواست از تو دور بماند كه باز هم... فصلى براى زندگى ديگرش شدى ديگر توان جنگ مقابل نمانده است... لطفا" نگو كه باز، دوباره خرش شدى! هر لحظه اى به مرگ خود آماده بودم و... افسوس من شبيه خودم ساده بودم و... از برگ برگ حافظه ى بامداد دى هى خط زدى مرا و دوباره كشيدم ات در ابتداى قصه به همراه اشك هام... خود را فروختى و به جانم خريدم ات از من عبور مى شدى و... [سوى سرنوشت...] [هى دورتر به من...]؛...كه دوباره رسيدم ات پر بود چشم هاى تو از اشك هاى من تا پلك زد نگاه تو ديگر نديدم ات كاش از همان ترانه ى آغاز بغض هام... در تارهاى حنجره مى «خودكشى» دم ات بايد كه رد شد از من و دنياى تازه ساخت فرصت به من نداد كه اين اشتباه را... اين «هيچ» را به دست فراموشى اش سپرد [بايد خيال كرد، كه اين چند ماه را...] حس كرد من نبوده ام و بى خيال عشق...! بى من ادامه داد، از اينجاى راه را دنبال من نگرد،كه ديگر تمام شد... بايد پرنده بود...، [...و اين پرتگاه را...] اين شمع آخر است كه تو فوت مى كنى... گفتم «مرا روانه ى تابوت مى كنى» سهم من از تو ، قهوه و فنجان فال شد يك «آرزو» كه در ته فنجان، «محال» شد لينك دانلود دكلمه: http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=685d85d5d8b5e1853d7884e3fabe4ef3
ابوالفضل حبيبى
1392/08/06
349

از دفتر: پرواز روى خرده شيشه ها لينك دانلود دكلمه با صداى خودم در انتهاى شعر موجود است. صداى آب صداى نفس صداى هوا توهمى وسط روزهاى بى فردا صداى پرسه زدن توى شهر خاطره هات صداى شرشر باران به روى پنجره هات صداى روح به ويروس مبتلا شده ات صداى پنجره ى رو به مرگ وا شده ات صداى سرفه ى سيگارها به حركت دود صداى عق زدن سال هاى زهر آلود كه درد روى تن ات واژه واژه ذكر شده سرت دهانه ى آتشفشان فكر شده به خواب، رفته شدى و به فكرهايت خواب رها شدى وسط اين گدازه هاى مذاب شبيه روح، جدا از تمام كالبدت... رها شدى وسط هيچ هاى توى خودت كشيده اى قلمت را به صفحه ى ترديد... نشسته اى سر خط ها كه واژه هاى جديد... گلوت را بفشارند تا صدا بدهى به عقده هاى غم انگيز شعر پا بدهى دوباره لغزش خودكار روى خط جنون غروب كردن آينده هات در "اكنون" نوشته ذهن تو از سال هاى پر دردِ... كه خاطرات به مغزت فشار آورده ...كه واژه هات، تو را با قلم تراشيدند غبار دلزدگى بر تن تو پاشيدند صداى باز رسيدن به فصل يخ زدن ات صداى تو كه به پاييز تكيه داده تن ات بهار آمده اما هنوز غمزده اى كلش كلش وسط برگ ها قدم زده اى درون ذهن تو تصوير ماتى از فردا كه دود مى شود آرام مى رود به هوا صداى مبهم آينده اى كه در خطر است صداى عمر كه از روبروت در گذر است شبيه من دلت از زندگيت سير شده تو زود مى روى اما هميشه دير شده پر از شكست ،پر از موج انفجار شدى به يك مريضى روحى بد دچار شدى نفس كشيده دلت را هواى پژمردن [اتاق هاى خلأ را يكى يكى مردن] صداى شب همه ى شهر را خبر كرده كه آفتاب از اين روزها سفر كرده زمان براى تو به اشتباه افتاده مكان هميشه ته پرتگاه افتاده فرار كرده اى از فكرهاى توى سرت رسيده اى ته بن بست هاى دور و برت كنار پنجره اى تكيه داده به كمدت ...و توى شيشه ى رفلكس خيره اى به خودت كه چند سال عقب تر...به سمت جايى كه... ...و توى شيشه ى رفلكس...، روزهايى كه... تمام عمر سرت را به شعر كوبيدى شبيه خورشيدى پشت شب غروبيدى كه توى آينه با درد، باز چين بخورى بايست روى دو پايت كه بر زمين بخورى كه آزمون خطا را دوباره بيست شوى! دچار پوچى يك فرد نيهيليست شوى كه مرگ را وسط قرص ها صدا بزنى كه توى لحظه ى آخر دوباره جا بزنى! بغل كنى تن خود را براى همدردى به تيغ و شاهرگ ات تا... دوباره برگردى دوباره زير پتو روى تخت گريه بكن بگير شانه ى شب را و سخت گريه بكن تو هم فرار بكن مثل من از اين بن بست به سمت جاده ى فرعى منتهى به شكست شبيه من به زنى كه نبود نامه بده! به سوختن وسط شعله ها ادامه بده به روى دلهره ى عاشقانه هاش بيافت جلوش ضجه بزن گريه كن به پاش بيافت شبيه من به هماغوشى خيال برو بسوز و ذوب شو و رو به انحلال برو نگاه سمت جهانى كه از تو بود بكن تمام سيگارت را دو كام دود بكن كه راه حل فراموشى ات عرق باشد جهان، توهم آنسوى زرورق باشد كه روى سرسره ى كارت هات سر بخورى شبيه دست ورق توى دست بر بخورى كه سهم فريادت مرگ در سكوت شود دو عكس بازنده سهم زير و روت شود درست پشت همين چشم هاى مغرورت رسيده اى به كسى در گذشته ى دووور ات كسى كه نقطه ى كور است و باز ديده شود! كه آس پيك تو را با دو لو بريده شود! كه دست هفتم حكم تو باز دل بشود كه هفت باخت به دست تو متصل بشود كه هفت برد پياپى كه هفت آدم بد كه كت شدن وسط هفت روح، هفت جسد كه هفت سال فراموشى سياه و كبود كه هفت رهگذر از پشت شعله ها در دود از ابتداى همين قصه تا به آخر راه رسيده اند به تو، بين كارت هاى سياه به باختن وسط برگ هاى بازنده به يك توهم واهى به نام آينده لينك دانلود دكلمه با صداى خودم: http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=9007cf1b1a0b73ee4ddb0e707e3cc5e3 ابوالفضل حبيبى
ابوالفضل حبيبى
1392/07/25
316

No δigηal...! پنجره باز شدو باد به هم خورد مرا مرگ در آنطرفِ پنجره ها مُرد مرا خواب, در عمقِ سكوتِ شبِ سردم جان داشت خون در آغوشِ تَنِ يَخزده ام جريان داشت روى يك صندلى ازخَطِ وسط, ''تا'' خوردم لخته ى خون شدم از ديدنِ خود جا خوردم ياد تو حس عجيبى به شبم مى بخشيد... توى گلبولِ سفيدم ''سرطان'' مى پَخشيد... قلبِ نفرين شده را چشم به راهت كردم در تو تكرار شدم تا كه نگاهت كردم مثلِ پروانه تو را, پيله شدن تا يك كِرم! متولد شدن از بينِ هزاران اِسپرم! انفجارى اتمى در فَوَرانى شيدا... هاله ى ابر اتُم توى افق ها پيدا... مثلِ ويران شدن از زلزله اى دَه ريشتر... آدرسِ قلبِ تو در عمقِ وجودم , فيلتر... مى تپيدم به جُنون در ضَرَبانى بى نبض رنگِ پاييز شدم , پشتِ بهارى سرسبز قدرتِ وَحشىِ تَخريبِ نگاهى هرزه... مُتلاشى شدن از وحشتِ هر پس لرزه... شيشه ى عشقِ كسى پشتِ دلِ سنگت بود سوزى از غربت و اندوه در آهنگت بود دفن كردم جسدِ عشقِ تو را در يك غار! بخشى از صحنه ى يك قتل شدم در اخبار... گم شدم درعَطَشِ عمقِ نگاهِ يك زن... دوختم چشمِ خودم را به زمين با سوزن... زندگى دود شد و باز خطر كرد مرا... تا مَدارِ پُلوتون , دود سفر كرد مرا... رفتم از دود شدن ابر بكارم در خود ابرى از درد شدم تا كه ببارم برخود در مدارِ پُلوتون مرگِ خودم را ديدم كهكشانى شدم , از دور فرو پاشيدم عشقِ تو درسِ قُمارى ابدى يادم داد... تاس ِ بد شانس , فرود آمد و بر بادم داد... كم كم اين فاصله ها در دلِ من عادت شد هارد ديسكِ سَرَم از خاطره ها فُرمَت شد عشق... در حافظه ى عاشقِ دلتنگت مرد اسمِ من روى دلِ سخت تر از سنگت مرد موج ويروس و Error بازىِ آنها در من... پلِ مسدودِ عبور از تِروجان ها در من... تَبِ ويروسىِ تو شَهدِ وجودم را خورد استخوان هاى مرا تا مُتلاشيدن برد طى شدم سخت , از اين لحظه ى بدتر تا بد... هَسته ى فوولــكِش ِ هَنگ تر از صد در صد! سوژه ى شعرِ تَرى توى سرم فِر مى خورد... ساختارِ غزلى روى ورق , جِر مى خورد در رديفِ غزلم نامِ خودت را ديدم روى هر قافيه از شعر شدن باريدم غزل خسته تنم را به لبِ دريا برد روحِ خاكسترى ام را به فرا رويا برد مى جويدم سبدِ ميوه ى عشقت را كال ! پرت شد آنتِنَم از حافظه اى !... No Signal قايقِ كُهنه و پوسيدگى محسوست... حسِ پرتاب شدن , در كفِ اقيانوست... غِيرَتت رفت به راهِ سفرى بى برگشت! روى خطِ اُتوبوسيدَنَت از تهران -رشت ! پرت شد عشقِ تو با سردىِ آهى دلتنگ... درسقوطى به تهِ عمقِ هزاران فرسنگ... يك نفر تا وسطِ بغض تو را با خود برد يك نفر از غمِ اين خاطره ها تا خود مرد روى هر تاجِ گُل از بغض فرو پاشيدى روى تابوتِ من از اشك مرا باريدى رفتم و دَفن شدم در دلِ قَبرى خاموش... گُم شدم در وسطِ جمعيتى مشكى پوش... بادِ پاييز...و غروب و... دلِ بارانىِ تو... رفتم از پيشِ تو با وسعتِ ويرانىِ تو... در دلت سوختى از خاطره هاى پاكم... كه من آن غُربتِ مدفون شده در اين خاكم... ابوالفضل حبيبى
ابوالفضل حبيبى
1392/07/21
442

آس ِ پيـكـــ ... مثلِ يك بازىِ وابسته به پنجاه ودو كارت... مثلِ يك دايره در سيبل شدن , برتَنِ دارت... سهمم از عشقِ تو چيزيست..., شبيهِ سَردرد... زندگى با تو فقط ثانيه ها را سَر كرد نامه اى تا شده از رَفتنِ من، دستَت بود عابرى گم شده در كوچه ى بُن بستَت بود... ترس ِ تاريك شدن در وسطِ خاموشيت... حس ِ ويران شدن از زلزله هاىِ گوشيت... مى دويدم به فَراريدن از اين شب تا تو... تا خودِ خُرد شدن , درد كشيدم با تو... پَرت مى شد كسى از خنده ى تو تا گريه... تا خودِ قطره ى يك اشك شدن, با گريه... سوختم تا كه تو را درتنِ خود آب كنم قرص خوردم كه تو را توى سَرَم خواب كنم... مثلِ يك جيغ... در آنسوى شبِ آدينه... منم و عكس ِ تو با شعله ى يك شومينه... ارتفاعى كه مرا پَرت شد از باورها... تكه هاى جسدى پَخش... , در آنسوتَرها... نقطه ى قرمزِ بَر/خورد(خُرد) شدن تا دَنده... لحظه ى جارىِ خون... در جسدى بازنده... تيغ , تا شاهرگِ پاى مرا حس مى كرد... درد, تا عمقِ اتُم هاى مرا حس مى كرد... عكسِ يك اسلحه بر جُمجمه نَقاشيدن... مغزِ خود را به دَر و پنجره ها پاشيدن... رَفتم از بوى تَعَفُن زده ى يك لاشه... تا خودِ حَركَتِ انگشت , به روى ماشه... مرگ, تا مَرزِ تَپش هاى دلم..., تا من رفت... وسعتِ فاجعه تا لحظه ى جان دادن رفت ... سوختم از تَنِ تبدارِ تو... تا خوابم برد... پشتِ بى مرزترين... خاطره ها خوابم برد... با تَبى صَد دَرَجه... توى ''تو'' مى سوزيدم... در شبى سوخته...از تو هَذيان مى ديدم... در سَرَم تَرجمه مى شد "دلِ" من... پيشِ همه... واژه ى ''درد''..., به معناى تَمام ِكلمه روى هر خاطره از عشقِ تو مُردَم...تا صبح پشتِ هر بغض شدن , اشك شمُردَم... تا صبح آخرين عكسِ تو را ساعتِ 9 دادم رفت... عشق , با لمسِ زنى فاحشه از يادم رفت... بافت هايى كه به همراهِ خيالاتَش سوخت... آخرين جمله ى يك شعر... كه در آتش سوخت... مثلِ يك مَنظره از عمق تصادف... در نور... مرگِ يك خاطره در پشت سَرابى از دور... لحظه ى آخَرِ خاكسترىِ يك كابوس... لحظه ى مرگِ تو در ثانيه هايى مَعكوس... لحظه ى فاصله هاى دو برابر تا تو... لحظه ى پودر شدن... , تا پُكِـــ آخَر با تو... آخَرِ بازى و... حُكمِ دل و... مَردى ساده... آس ِ پيكــى ست... كه بر روى زمين افتاده ... ابوالفضل حبيبى از دفتر : غزل پست مدرن
پرواز روى خرده شيشه ها... غزل مثنوى تقديمى... - به آرزوى نداشته ام... از دفتر: پرواز روى خرده شيشه ها - لينك دانلود دكلمه ى شعر با صداى خودم و موزيكى از نيكولاس هاتسزو پولوس در انتهاى شعر موجود است. ابرى سياهرنگ، هوا را گرفته است كابوس و دود، خاطره ها را گرفته است انگار جاى خالى تو پشت پنجره... در مه تمام كوچه ى ما را گرفته است حسى كه هر دقيقه مرا ذوب مى كند سر تا سر غروب، فضا را گرفته است قرصى كه بى اثر شده،از فكرهاى تو... دردى كه هيچ وقت، كجا را گرفته است! روشن شده تمام شب از آذرخش ها خوابيده اند در سرم آرامبخش ها حالا شدند تك تك ساعات زوج و فرد زندانى هميشگى سال هاى درد فرياد را به پوچى پژواك مى رسم دارم به راه هاى خطرناك مى رسم هى سعى كرده ام كه به اين زندگى بد... پايان دهم به خاطرت اما نمى شود سهم من از تو چيست، فرار از هميشه ها پرواز، روى پوچى اين خرده شيشه ها بايد تو را يواش عبوريد و بى حواس از يك چراغ روشن قرمز ادامه داد بايد دويد و رفت به جايى كه نيستى بايد تو را رسيد و به "هرگز" ادامه داد بايد تو را غزل غزل از ابتدا سرود بايد تو را به لهجه ى حافظ ادامه داد زيباست رنگ چشم تو...، رنگى كه هيچ وقت... دل بسته ام به روز قشنگى كه هيچ وقت... تلخ است اين حقيقت و بايد قبول كرد... من شيشه ام و قلب تو سنگى كه هيچ وقت... آنسوى خط هميشه تو را بوق مى خورد هى زنگ مى زنم به تو... زنگى كه هيچ وقت... ديگر به خط رفتن خود خو گرفته اند پاهاى بى اراده ى لنگى كه هيچ وقت... لب هاى شعر طاقت گفتن ندارد و... دنيام شوق هلهله در تن ندارد و... ديگر بهار بعد تو هرگز براى من... باور بكن كه حس شكفتن ندارد و... پاييزى و شكسته تر از سال هاى قبل... گل هاى باغ، نرگس و لادن ندارد و... مات نگاه سرد و غريبانه ى توام كه رنگ هاى آبى روشن ندارد و... حتى خيال واهى با هم يكى شدن... تاثير روى حال بد من ندارد و... هى بغض مى كنم به تو و مرد مى شوم روى بهار رفتن تو زرد مى شوم هى فكر مى كنم به دلى كه نداده ام! حالا كه روبروى سقوط ايستاده ام سيگار مى كشى و نفس هاى آخر است پايان من براى تو اينگونه بهتر است سيگار مى كشى و مرا فوت مى كنى دارى مرا روانه ى تابوت مى كنى باور بكن كه گريه ام از روى عادت است دل بستنم به عشق تو ديگر حماقت است بايد تو را سفر كنم و دورتر شوم هى چشم هاى مست تو را كور تر شوم با اين قلم تمام تو را خط خطى كنم با روزهاى خط زده ام جور تر شوم كبريت را به گوشه ى شعرم بگيرم و... با شعله هاى مرگ تو پر نور تر شوم من ساده بوده ام كه به اينجا رسيده ام وقتش رسيده است كه مغرور تر شوم دل كنده ام از عشق تو و فال هاى نحس دارم وداع مى كنم از سال هاى نحس من بيست و هشتمين عدد زخم خورده ام كه سالهاى، بى كسى ام را شمرده ام هر سال، پشت درد همين سوگنامه ها بغض تو را ميان گلويم فشرده ام حرف دلم به روى زبان آمده ست و باز آن را دوباره لحظه ى ديدار خورده ام اكنون كه وقت گفتن حرفم رسيده است در پرتگاه قافيه ها جان سپرده ام من درد مى نويسم و تو سرمه مى كشى بر پلك هاى خيس غزل هاى مرده ام حالا مرا به هر دو جهان تسليت بگو با خاطرات رفته ى از ياد برده ام پك مى زنى و از دهنت دود مى دهم دارم به شهر قلب تو بدرود مى دهم ابوالفضل حبيبى 15 مهر 92 http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=162a25cfcb19617fb003f5c0ec4f831b
ابوالفضل حبيبى
1392/06/14
244

سال هاى بغض... از دفتر : عصر آبان يك عصر سرد ساكت و جايى كه باز هم... آبان و بغض و چتر و هوايى كه باز هم... يك عمر در اسارت عشقت تباه شد... زنجيرهاى بسته به پايى كه باز هم... يك نيمكت، كنار درختى ميان پارك... با چشم خيره ام به نمايى كه باز هم... محتاج يك نگاه تو هستم در اين غروب فرياد مى زنم...، تو كجايى كه باز هم... دارم به لحن ناب غزل مى سرايمت با دست هاى از تو جدايى كه باز هم... با آنكه ضربه خورده ام از بى وفايى ات... دل را سپرده ام به وفايى كه باز هم... با اشك هاى سرد غزل سال ها گذشت... شب تا سحر دوباره دعايى كه باز هم... پرواز مى كنم به عقب توى سال ها... با بال هاى باز و رهايى كه باز هم... هى فكر مى كنم به تو و دور مى شوم... از خود به سمت لمس فضايى كه باز هم... رد مى شوم قدم قدم از سال هاى بغض... در گوش من دوباره صدايى كه بازهم... در بين صد سوال ملال آورم، هنوز... دنبال پاسخم ، به «چرا؟» يى كه باز هم... حالا ميان مرثيه در سطر آخرت... من مانده ام فقط ،...و خدايى كه باز هم... باران..،غروب..، پنجره..، پاييزهاى زرد ميز و دو صندلى و دو چايى كه باز هم... من باختم تمام جهان را به عشق تو... دركيش و مات خاطره هايى كه باز هم... ابوالفضل حبيبى
ابوالفضل حبيبى
1392/06/11
291

اسكيزوفرنى... به ياد روزهايى كه سخت بر من رفت... روزهايى كه... بهتر است بيشتر ندانى... از دفتر : بهار منجمد... باران گرفته از دل يك ابر بارانى... بر سقفِ دنياى منِ در حال ويرانى... باران گرفته بر سر من چتر بازى نيست تنها شدم با درد، راه چاره سازى نيست زندانىِ تبعيدىِ دنياى نامردم... خود را كشاندم روى خط مرگ آوردم مدفون شدم در ريزش آوارهايى كه... پاشيده مغزم روى اين ديوارهايى كه... در روبرويم يك چراغِ روشنِ قرمز بى اعتنا ديگر به اين هنجارهايى كه... دنيا كشيده دور تنهايى من ديوار بستند فكرم را مسلسل ها به يك رگبار اطراف دنيايم به ظاهر هيچ چيزى نيست اما از اين ديوارها راه گريزى نيست [تبعيد در تنها شدن با آرزوهايت] [با سيم هاى خاردار دور دنيايت] تبعيد در جسمى كه ديگر گشته يك لاشه با حركت انگشت هايم روى يك ماشه از صبح شنبه تا غروب عصر آدينه خوابيده ام با قرص هايم در قرنطينه سر درد دارم از تمام غير ممكن ها يك عمر را سر كرده ام با اين مسكن ها با فكر هاى له شده در زير سيگارى با حركت خودكار روى سطر تكرارى افتاده ام از چاله ها در قعر چاهى كه... هر شب ميان خواب توى پرتگاهى كه... هى رفته ام اين سال ها را رو به نابودى برگشته ام باز از مسير اشتباهى كه... [هى بعد هر پايان خودت را باز گم كردن] بى فلسفه پا مى گذارم توى راهى كه... تكرار در تكرار در تكرار... تاريكى... در پشت هر شب باز شب هاى سياهى كه... ديگر رسيدم انتهاى خط مرزى كه... خوابيده ام كابوس هايم را به طرزى كه... در من جنون و حسرت و خون شعله ور باشد مرفين روى دردهايم بى اثر باشد آزادِ آزادم ولى يك حس بد دارم... در اين قفس پرواز را حبس ابد دارم حسى پس از اين سال ها كه داده بر بادم چيزى شبيه زندگى كه نيست در يادم خوشبخت بودم مثل آزادىِ در زنجير مانند يك دسته كبوتر روبروى تير خوشبخت بودم مثل نوزادى سر راهى! مانند اقيانوس، پشت تنگ يك ماهى! خوشبخت چون بازنده اى بعد از صداى سوت... مانند روحى در اسارت تا خود تابوت خوشبخت بودم زندگى با من مدارا كرد تا دسته خنجر را درون سينه ام جا كرد من ماندم و من ماندم و من ماندم و من با... حسى شبيه ذره ذره ذره مردن با.... سلول هاى انفرادى توى تاريكى... يك روزنه ، يك نور از دنياى روشن با... پشت سرم ديوارهاى سرد فولادى در پيش رويم ريل هاى راه آهن با... سوت قطارى دورترها ، توى خاموشى يك گام باقى بود تا مرز فراموشى شب رو به اتمام است با فانوس هاى زرد... اسكيزوفرنى دارم از كابوس هاى درد خورشيد مى تابد به دنياى تجسم ها پرواز خواهم كرد خود را از توهم ها خون مى چكم پرواز را از بال هايى كه... رد گلوله پشت پايم ، سال هايى كه... ابوالفضل حبيبى مرداد 92
ابوالفضل حبيبى
1392/06/10
344

تير خلاص از دفتر : پرواز روى خرده شيشه ها... هواى خاطره ها،چند نخ وينستون لايت مرور حافظه ام توى چند صد ترا بايت نوارِ زندگى ام با فشارِ چند كليك شروع قصه ى اين عقده هاى فنتاستيك مجوزى كه براى عبور، داده شد و... شقايقى كه به همراه درد زاده شد و... كه در گشوده شود ، از زمانه توو بروم يواش توى لجن تا گلو فرو بروم تولدى كه از آغاز، مرگِ رويا بود نفس دريچه ى تنگى به سوى دنيا بود اگرچه تلخ ولى دل به آمدن دادم كه با ورود به دنيا به گريه تن دادم تمام آينه ها توى من شكسته شدند دريچه هاى نفس روى شعر بسته شدند چنان شب است در آغازِ من، در اين برهوت كه خورده روى لبم، قفل دست هاى سكوت شبيه عقده ى يك شاعر غم انگيزم كه قطره قطره به رگ هاى شعر مى ريزم قطار زندگى ام سوى شهر ماتم رفت كه پله پله به اعماق درد خواهم رفت فرار مى كنم از شب به روزهاى غلط فرار از سرِ هر جمله ام به آخر خط چنان از اين هذيان هاى شب شدم مسموم... چنان شكسته وجودم در اين هزاره ى شوم... كه دست هاى همين روزهاى بى آخِر سپرده است تنم را به ضربه هاى شوكر كه دودِ پودرِ كريستال درون پايپ شوم كه متن زندگى ام را دوباره تايپ شوم كه كارد ، روى گلويم به استخوان برسد صداى تيرِ خلاص ام به آسمان برسد [صداى تق تقِ انگشت ،روى صفحه كليد] رسيده ام سر هر خط به پرتگاه جديد [صداى گريه ى محلول در صداى موزيك] [صداى يك پيانو روى ريتم نوستالوژيك] گذشته ام شده تصوير گنگ و ماتى كه... رسيده ام سر هر نت به خاطراتى كه... تمام كرده مرا درد با روانكاوى... صداى مرگ شدم روى لمس هر كلاوى رسيده ام سر هر گريه ام به يك خنده به روز خوب ترى توى ذهن آينده به پك زدن به لب صبح گيج و سرخورده به گريه روى تن عصرهاى افسرده به مرز خواب و توهم سفر درون حباب به نيمه شب وسط يك سفينه در مهتاب به يك تشنجِ فكرىِ متصل به زمان به حسِ مصرفِ بعدىِ يك روانگردان به خواب رفتنِ بر روى لايه هاى اوزون به سر كشيدنِ يك شيشه شربتِ متادون كه از دريچه ى شب تا خودم جلو بروم كه مست باشم و در خود تلو تلو بروم كه دود پنجره اى روبروى من باشد سفر دليلِ فراموش تر شدن باشد كه ميله ها به تهِ انسدادِ من برسند كه بال هاى مجازى به داد من برسند قسم به درد، به حسرت، به حس باختنم به هى خراب شدن، هى دوباره ساختنم به چشمِ منتظرِ روزهاى رويايى به سال ها سپريدن كنار تنهايى به روزهاى غم انگيزِ رفته بر بادم به من كه يك شبح از جنس آدميزادم به دست هاى كم آورده از فراوانى قسم به غربت اين سال هاى ويرانى قسم به خاطره هايى كه در گلوى من است تمام كردنِ دنيام، آرزوى من است ■ □ ■ □ ■ □ ■ □ مسير قصه ى من مرز رفتن و شك بود تمام زندگى ام خواب يك عروسك بود تمام مسئله اين بود: "بود يا كه نبود؟!" قدم قدم... نرسيدن... به هيچِ مطلق... دود...! ميان شعله ى كبريت شعر جان داد و... نوار حافظه ام توى آتش افتاد و... ...و من كه خسته از اين قرص هاى بى اثرم صداى تير مى آيد هنوز توى سرم سكانس آخر اين قصه هم رسيد به كات به كام آخر سيگار و آخرين ابيات ...و توى مثنوى ام شب هنوز هم جان داشت صداى تير در اطراف شعر جريان داشت كه بينِ ماندن و رفتن كسى معلق بود تمام عمر، صدايش، سكوت مطلق بود خزان و پنجره ى باز و آخرين گلبرگ... رسيده اند به من در خطوطِ ممتد مرگ به سطر آخر اين شعر و اعترافى كه... ادامه داده مرا در خطوط صافى كه... گذشت عمرى و آن شب هنوز پا برجاست ...كه آرزوى بزرگم نديدنِ فرداست ابوالفضل حبيبى ************************ پا نوشت : ترا بايت : واحدى بزرگ براى اندازه گيرى ديتا فنتاستيك(fantastic) : خارق العاده كريستال(شيشه) : نوعى ماده ى آمفى تامين و روانگردان پايپ: ابزارى براى مصرف كريستال متادون : نوعى داروى مخدر وخواب آور بسيار قوى كلاوى : پدال هاى پيانو
ابوالفضل حبيبى
1392/06/09
311

روى آخرين اُ كتاو...(oktaav) ...و نقطه از سرِ خط , يك نفر براى تو مُرد... در ابتداى غزل...,''من'' در انتهاى ''تو'' مُرد... كسى دويد و... ''تو'' از ريل پرت شد به كنار... قطار رد شد و يك جيغ لابه لاى تو مرد... براى دفعه ى آخر نفس گرفت تو را... و صبر كرد و سرانجام, در هواى تو مُرد... كسى رسيد به آخر، تمامِ رفتن را... كه از كجا برسد تا به نا كجاى تو...مُرد... شكست ناخنِ من روى آخرين اُ كتاو(oktaav) ...و آخرين نُتِ من , روى سيم هاى تو مُرد قدم زد از سرِ شب , كوچه اى مرا در تو... قدم قدم , جسدى روى ردِ پاى تومُرد... شكست بغض شبى, توى دست يك فرياد... ...و تارِ صوتىِ آخر, كه در صداى تو مُرد ...و پلك زد , كسى از لا به لاى اشكى سرد خطوط صاف نگاهى , در انحناى تو مُرد... تو خواب بودى و... از روى ريلِ راه آهن... قطار ، لحظه ى آخر مرا به جاى تو مُرد... بگو كه او بنويسد: دوباره از سرِ سطر... در انتهاى غزل... , ''من'' , در ابتداى ''تو'' مُرد... *********************** تعریف اکتاو: در گيتار به فاصله ی میان هر نت تا نت هم نام بعد از خودش یک اکتاو گویند که فرکانس نت دوم در این حالت دو برابر فرکانس نت اول شده است. ابوالفضل حبيبى
ابوالفضل حبيبى
1392/06/07
304

شوكران... از دفتر: بهار منجمد... خبر رسيد كسى از ميانتان خط خورد كه رد پاى تو از شهر عاشقان خط خورد شراب خاطره ها را چه تلخ نوشيدى كه توى دست تو يك جام شوكران خط خورد تمام شد همه ى سال هاى تنهاييت كه مشق گريه ات از بغض جاودان خط خورد سياه شد در و ديوار شهر قصه ى من به سوگ رفتن يك زن كه بى نشان خط خورد غريبه اى كه به همراه من قدم قدم از... غريبه اى وسط متن داستان خط خورد پريدى از قفس و بال هاى پروازت ميان توده ى ابرى از آسمان خط خورد پس از تو روزنه هاى اميد بسته شدند از آسمان دلم عشق، ناگهان خط خورد مسير خاطره ها پشت گام هاى تو رفت... به سوى آخر دنيا دوان دوان خط خورد نمى رسم به بهارى دوباره بعد از تو كه از بهار دلم مرغ نغمه خوان خط خورد چنان گرفته دلم را سروده هاى غمت كه شعرهاى خودم از سر زبان خط خورد تو آن ستاره ى پر نور آسمان شبى... همان شهاب، كه در قلب كهكشان خط خورد چه چيز از من و ياد تو يادگارى ماند دقايقى كه از آئينه ى زمان خط خورد غزل به سوگ فراقت سياه بر تن كرد شبى كه نام تو از دفتر جهان خط خورد ابوالفضل حبيبى