قلم به دست میشوم، غزل فرار میکند واژه به واژه رخ نهان پشت غبار میکند قلم به صفحه راندهام، سپاه واژه از پیاش به بند وزن و قافیه مرا مهار میکند کمان شعر چون کشم، لرزه به دستم افکند به حیرت و گمان و شک مرا دچار میکند فصل بهار چون که دل، هوای شعر تر کند همچو خزان، شعر مرا زرد و نزار میکند نسیم مهر چون وزد، شعر خزان هوس کنم شعر شکوفه سر دهد، میل بهار میکند چو از نگار دم زنم، چهره به من دژم کند گمانم این ستیزهجو حسد به یار میکند نخواهمش بخواندم، بخوانمش ابا کند هزار و یک فسونگری بر این مدار میکند دور جهان بجویمش، روی ز من نهان کند شهر به شهر و کو به کو ترک دیار میکند نفسزنان دواندوان کشد مرا به هر طرف برای چند مصرعی، ببین چه کار میکند