تير خلاص از دفتر : پرواز روى خرده شيشه ها... هواى خاطره ها،چند نخ وينستون لايت مرور حافظه ام توى چند صد ترا بايت نوارِ زندگى ام با فشارِ چند كليك شروع قصه ى اين عقده هاى فنتاستيك مجوزى كه براى عبور، داده شد و... شقايقى كه به همراه درد زاده شد و... كه در گشوده شود ، از زمانه توو بروم يواش توى لجن تا گلو فرو بروم تولدى كه از آغاز، مرگِ رويا بود نفس دريچه ى تنگى به سوى دنيا بود اگرچه تلخ ولى دل به آمدن دادم كه با ورود به دنيا به گريه تن دادم تمام آينه ها توى من شكسته شدند دريچه هاى نفس روى شعر بسته شدند چنان شب است در آغازِ من، در اين برهوت كه خورده روى لبم، قفل دست هاى سكوت شبيه عقده ى يك شاعر غم انگيزم كه قطره قطره به رگ هاى شعر مى ريزم قطار زندگى ام سوى شهر ماتم رفت كه پله پله به اعماق درد خواهم رفت فرار مى كنم از شب به روزهاى غلط فرار از سرِ هر جمله ام به آخر خط چنان از اين هذيان هاى شب شدم مسموم... چنان شكسته وجودم در اين هزاره ى شوم... كه دست هاى همين روزهاى بى آخِر سپرده است تنم را به ضربه هاى شوكر كه دودِ پودرِ كريستال درون پايپ شوم كه متن زندگى ام را دوباره تايپ شوم كه كارد ، روى گلويم به استخوان برسد صداى تيرِ خلاص ام به آسمان برسد [صداى تق تقِ انگشت ،روى صفحه كليد] رسيده ام سر هر خط به پرتگاه جديد [صداى گريه ى محلول در صداى موزيك] [صداى يك پيانو روى ريتم نوستالوژيك] گذشته ام شده تصوير گنگ و ماتى كه... رسيده ام سر هر نت به خاطراتى كه... تمام كرده مرا درد با روانكاوى... صداى مرگ شدم روى لمس هر كلاوى رسيده ام سر هر گريه ام به يك خنده به روز خوب ترى توى ذهن آينده به پك زدن به لب صبح گيج و سرخورده به گريه روى تن عصرهاى افسرده به مرز خواب و توهم سفر درون حباب به نيمه شب وسط يك سفينه در مهتاب به يك تشنجِ فكرىِ متصل به زمان به حسِ مصرفِ بعدىِ يك روانگردان به خواب رفتنِ بر روى لايه هاى اوزون به سر كشيدنِ يك شيشه شربتِ متادون كه از دريچه ى شب تا خودم جلو بروم كه مست باشم و در خود تلو تلو بروم كه دود پنجره اى روبروى من باشد سفر دليلِ فراموش تر شدن باشد كه ميله ها به تهِ انسدادِ من برسند كه بال هاى مجازى به داد من برسند قسم به درد، به حسرت، به حس باختنم به هى خراب شدن، هى دوباره ساختنم به چشمِ منتظرِ روزهاى رويايى به سال ها سپريدن كنار تنهايى به روزهاى غم انگيزِ رفته بر بادم به من كه يك شبح از جنس آدميزادم به دست هاى كم آورده از فراوانى قسم به غربت اين سال هاى ويرانى قسم به خاطره هايى كه در گلوى من است تمام كردنِ دنيام، آرزوى من است ■ □ ■ □ ■ □ ■ □ مسير قصه ى من مرز رفتن و شك بود تمام زندگى ام خواب يك عروسك بود تمام مسئله اين بود: "بود يا كه نبود؟!" قدم قدم... نرسيدن... به هيچِ مطلق... دود...! ميان شعله ى كبريت شعر جان داد و... نوار حافظه ام توى آتش افتاد و... ...و من كه خسته از اين قرص هاى بى اثرم صداى تير مى آيد هنوز توى سرم سكانس آخر اين قصه هم رسيد به كات به كام آخر سيگار و آخرين ابيات ...و توى مثنوى ام شب هنوز هم جان داشت صداى تير در اطراف شعر جريان داشت كه بينِ ماندن و رفتن كسى معلق بود تمام عمر، صدايش، سكوت مطلق بود خزان و پنجره ى باز و آخرين گلبرگ... رسيده اند به من در خطوطِ ممتد مرگ به سطر آخر اين شعر و اعترافى كه... ادامه داده مرا در خطوط صافى كه... گذشت عمرى و آن شب هنوز پا برجاست ...كه آرزوى بزرگم نديدنِ فرداست ابوالفضل حبيبى ************************ پا نوشت : ترا بايت : واحدى بزرگ براى اندازه گيرى ديتا فنتاستيك(fantastic) : خارق العاده كريستال(شيشه) : نوعى ماده ى آمفى تامين و روانگردان پايپ: ابزارى براى مصرف كريستال متادون : نوعى داروى مخدر وخواب آور بسيار قوى كلاوى : پدال هاى پيانو