صدای باد می آید از حنجره ات
مثل طوفانی که عهد کرده
تمام زندگی ام را
از جابکند.
گم کرده ای مرا
مثل خوشه های انگور
لای بوته ها ...
وبند انگشتانم را
مثل تنها سیب ِ توی باغ
که باشاخه های کمرت تاب می خورَد.
صدای باد می آید
از حنجره ات
هنوز جدایی ها
می رقصند
باتارهای وجودت
روی هجای شعرها.
آرزوها
زیربوسه ها ی نیاموخته
پنهان است.
هنوزمشوقم
چوپانی ست
که هرگز گله اش را
رها نکرد.