قدم از حال و روز این دل زارم خبر داری تو از احوال زار قلب بیمارم خبر داری تو می دانی که من بی تو غریبم کنج میخانه تو از افکار غمگین گرفتارم خبر داری دلم آتش گرفته با صدای ناله ات جانا بگو از سینه ی سوزان غمبارم خبر داری درون سینه ام دنیایی ازاسرار خوابیده بگو از دیده ی خونبار بیدارم خبر داری سر و جانم فدایت من بدون تو نمی مانم بگو ای نازنین از کوچه بازارم خبر داری دلم را با دلت پیوند دادی سالهای سال ولی اینک ازین اندوه بسیارم خبر داری همیشه هر کجایی همسفر بودی برای من ولی حالا ز رنگ و بوی رخسارم خبر داری امید من بیا یک بار دیگر خنده کن بر من تو از تنها نشستن در شب تارم خبر داری تقدیم به پدر گرانقدرم آقای قدمعلی بهرامی شاعر پیشکسوت قزوین که در بستر بیماریست