باز آی آدما و برآور تو کام ما زان باده ی ازل، برافروز جام ما خورشیدوار ز رخ بربکش نقاب ابر تا رنگ خون بگیرد این رخ زردفام ما ما را اشارتی کن از آن ذکر کیمیا تا پاک گردد از گنه رخ تیره فام ما زان نفخ آتشین بر ارواح ما بدم که باز خوش نغمه ای بنوازد این نای خام ما گویند سالکان، چو خواهیم وصل دوست بال و پری بباید، نه این خسته گام ما بهر رضایت دل، پی ننگ و نام گشته ایم راضی نشد دل عاقبت از ننگ و نام ما گر خانه ای ز نو نسازیم بهر دل ترسم که بر سر آیدش این کهنه بام ما حیران بمانده ایم در این ظلمت مهیب شاید صبا به یار رساند پیام ما هر چند سرد و سیه روی و خسته ایم بازآ که تیغ نور برون آید از نیام ما دی ماه 1390