به سنگ سخت دل من بیا و تیشه بزن ز برگ و ساقه گذشته به عمق ریشه بزن همه وجودم از علفهای هرز پوشیده است کنون چو آتش سوزان به جان بیشه بزن فسانه است بلخ و ششتر، آهنگر و مسگر ز بیخ گردن این نفس خویشپیشه بزن دل شکسته گرانتر به بازار شیدایی بیا و سنگ گران را به قلب شیشه بزن تو میهمان گاه به گاه مباش ای یار به نام خود این خانه را تا همیشه بزن