نمی دانم چرا من واقعا از زندگی سیرم
من از حال و هوای این زمانه سخت دلگیرم
فنا شد عمر من در پای دل ای نازنین من
ولی اینک گرفتار عذاب غل و زنجیرم
عزیزان من زمانی حاکم کل جهان بودم
منم آنی که می ترسد جهان از برق شمشیرم
ندارم دلخوشی از این زمانه ای عزیزانم
چرا وارونه شد از نوجوانی رنگ تقدیرم
نبودم بنده ی خوبی برای خالق یکتا
ولی ایلی نشسته همچنان درپای تفسیرم
سزاوارم چنین آواره ی بی خانمان باشم
اگرگوش فلک را پر کند آوای تکبیرم