موج های سخت ساحل آسوده دنیایمان را اندک اندک صخره ای کردند! از آن جای دل انگیزی که روزی ساحلی بود آفتابی،در کنار بستری آبی نه ردی ماند و نه یادی... موج های سخت کاستند از وسعت دل هایمان ساحلی پر سنگ و پرتگاهی به دنیای سیاهی دل های گره خورده به این دل به پرتگاه فراموشی بیفتادند و از آنها،کمی تا اندکی یاد توانفرسا،بماند اینجا می تراود شادی دلگیری از آسمان به این خاکستر خاموش... موج های سخت سرخ رنگند! ببار ای ابر! ببار باران! که خواهی شست ساحل سنگی دل ها را بفرسای صخره های سخت ساحل را ببار باران! آمیخته با سرخی این امواج که شاید راه بازگشتم به خانه یادم آمد و این دوری رهایم کرد... ببند راه عبور موج های سخت که یادم رفت صدای جیغ های وحشت شهر را! صاعقه بر جان و ذهن من فرود آور که وقتی چشم گشودم باز بپیمایم راه را از آغاز...