bg
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/04/22
9

سیجو-بارش برف در صدای تو

بارید صدای تو،
آرام‌تر از زمستانِ شب

در دلِ شعر،
هر واژه سپید شد از زمزمه‌ات

من ماندم،
میان بارش خاطره‌ها، بی‌پناه

محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/04/21
6

چای قند چای قند پهلوی پدر

در سایه‌ی درخت حیاط،
آرام و دلنشین
چایی به رنگ خاطره،
در فنجان دلنشین
مادر،
به مهر می‌ریخت آن عطر عصرها
پدر،
قند را به شوق،
می‌زد به چای شیرین

پر می‌شد از نسیم،
حیاطی پر از نگاه
بوی نعناع و نرگس،
لبخند نور زمین
صدای همهمه‌ها،
پر از قصه و سکوت
دستان گرم خانه،
در خلوتی چنین

ای کودکیِ های سر خوشی،
کجایی که باز دل
می‌جوید آن صفا،
در لحظه‌ای چنین پدر

در سایه‌ی درخت حیاط،
آرام و دلنشین
چایی به رنگ خاطره،
در فنجان دلنشین
مادر،
به مهر می‌ریخت آن عطر عصرها
پدر،
قند را به شوق،
می‌زد به چای شیرین

پر می‌شد از نسیم،
حیاطی پر از نگاه
بوی نعناع و نرگس،
لبخند نور زمین
صدای همهمه‌ها،
پر از قصه و سکوت
دستان گرم خانه،
در خلوتی چنین

ای کودکیِ های سر خوشی،
کجایی که باز دل
می‌جوید آن صفا،
در لحظه‌ای چنین
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/04/21
9

سیجو آن‌سوی سایه‌

بند اول
در پشتِ سایه‌ها، نوری خاموش نفس می‌کِشد

بند دوم
شاخه‌ها خم می‌شوند، اما امیدْ هنوز ایستاده

بند سوم
منْ آن‌سو را دیدم... جایی که تاریکی چشم دارد
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/04/21
3


بند کفشم قصه‌ای شد در خیال کوچه‌ها
رد پایم نقش زد بر خاک سرد کوچه‌ها

در صدای زنگ‌ها دنیای قلبم زنده شد
با مدادم آفریدم آسمان کوچه‌ها

نیمکت از چوبِ خسته، تخت شاهی شد مرا
خنده‌های گچ شدند آیین پاک کوچه ها

کفش‌هایم می‌دویدند از دل رویا،رها
تا بدانند انتهای کودکی در ابتدای کوچه ها

مادرم خورشید بودو از لبش لبخند ریخت
در شب نقاشی اما ماه شد در امتداد کوچه ها

دفترم باغی شد از حیوان بی‌نام و نشان
هیچ حیوانی نیامد از میان کوچه ها

سال‌ها رفته‌ست و گچ بوی حقیقت می‌دهد
آرزو ها رفته بر باد از مسیر کوچه ها
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/04/21
7


با صدای زنگی
که از گلوی آهن بیرون می‌آمد
جهان را فهمیدم.

نخستین واژه‌ای که نوشتم
«آب» بود
و از آن روز
رودها با نام من جاری شدند.

کفش‌هایی داشتم
با بندهای ناتمام
که کوچه را می‌دویدند
بی‌آنکه بلد باشند جهان را کجا تمام می‌کنند.

نیمکت چوبی
شاه‌نشینِ خیال بود
جایی که با گچ، خدا را نوشتم
و او گفت: "بازی کن، کودک!"

دفترم پر از حیواناتی بود
که در هیچ باغ‌وحشی شناخته نشده بودند
و خورشید
در هر نقاشی‌ام
بیش از آن‌که طلوع کند
به مادرم لبخند می‌زد.

معلمم
ساکن سرزمینی بود
که قانون‌هایش با لبخند نوشته می‌شدند
و تخته‌سیاه
مثل شب، حرف‌های بی‌خوابمان را پنهان می‌کرد.

ما آن روزها
در کلاس‌های بی‌پنجره
آسمان را از روی بالِ کبوتران حدس می‌زدیم
و مدادمان
دشنه‌ی کوچکی بود
برای پاره کردن سکوت جهان.

حالا
سال‌ها گذشته است
اما هنوز
هر بار کسی دفترش را باز می‌کند
بوی گچ و خاک
دست کودکانه‌ای را در من بیدار می‌کند.
زهرا روحی فر
1404/04/20
4

آن ها سایه هستند
گاه همچون کوهی بلند گاه همچون دره ای
پستند

آنها از دور چون خورشیدی که گرم است و روشن
و نزدیک که می شوی تو‌را می سوزانند
آنها روح هستند که نمی توان در آغوششان گرفت
فقط می توان در آرزوی آغوششان بود و مرد
آن ها گرگند و قاتلان میش ها که کشتندشان و با قاه قاه خنده هایشان لباسشان را بر تن کردند به امید طعمه ی لذیذی دیگر
آن ها اقیانوسند که بی انتهایند و بی عمق
تا تو را در خود فرو برده و ببلعند
آن ها
سردند در هوای گرم و گرمند در هوای سرد تا تو را در تب بسوزانند
آن ها خارند بر تن گل ها تا در انگشتت فرو روند و آن را بخلند و هرچه کنی نیابی شان ولی آنقدر سوزن سوزن شوی تا به هر که بر سر راهت گذشت التماس کنی تا نجاتت دهد

آن ها رود خروشانند که تو را به سوی خود می خوانند و چون درونشان می روی با صخره های نهفته در خویش تو را در هم می کوبند و غرق می کنند تا آنجا که بر پیکر بی جانت نیز رحم نمی کنند و آن را چون تفاله ای به خشکی می اندازند

آن ها آتشند که به تو خیره می نگرند چون با نگاهشان گرم شدی آرام آرام بریانت می کنند
تا می توانی دور شو حتی شده هم کور شو، بیچاره ای در گور شو
آنها چه آسان می برندت بی امان تیری رها از یک کمان تا بشکنی در استخوان
تا می توانی دور شو دیوانه ای رنجور شو تا تو بمانی در امان
زهرا روحی فر
1404/04/20
2

از چمنزار به دشت
%3cbr/%3eباد آمد و بر شانه‌ی شب های زمین باز گذشت
%3cbr/%3eنفسی آغازید از چمنزار به دشت
%3cbr/%3eو همان بوی خوش یاس سپید،
%3cbr/%3eبه دل نازک هر ستاره ی عشق نشست
%3cbr/%3e
%3cbr/%3eو دمی هم در باغ،
%3cbr/%3eهمه گل‌های نجیب
%3cbr/%3eزیر لب خنده زنان با صبا حرف زدند
%3cbr/%3e
%3cbr/%3eو همان عطری که
%3cbr/%3eمی رسد از نفس تازه ی گلهای زمین،
%3cbr/%3eچشم را باز کن و باز ببین،
%3cbr/%3eو از آن آغوشی که در این همهمه ی سرد زمین
%3cbr/%3eجاری بود.
%3cbr/%3e
%3cbr/%3eو از آن خاطره ی تلخ اقاقی در باغ،
%3cbr/%3eمی‌دود از دل و لابه‌لای این چرخش فیروزه ی برگ،
%3cbr/%3eو چنان نجوای خوش گل‌های بنفشه با عشق،
%3cbr/%3eروی پرِ های خوش و نرم نسیم،
%3cbr/%3eزمزمه می کند اما.
%3cbr/%3e
%3cbr/%3eعطر هرگز
%3cbr/%3eنه به چشمان من و تو آمد
%3cbr/%3eنه به دستان پر از مهر زمان ...
%3cbr/%3eولی اما بشنو،
%3cbr/%3eکه کمی با شب خود حرف زده
%3cbr/%3eو غزل ها گفته
%3cbr/%3eو به آن باغ سحر
%3cbr/%3e به خوشی می آمد
%3cbr/%3e
%3cbr/%3e%22زهرا روحی فر%22
زهرا روحی فر
1404/04/20
3

از چمنزار به دشت
باد آمد و بر شانه‌ی شب های زمین باز گذشت
نفسی آغازید از چمنزار به دشت
و همان بوی خوش یاس سپید،
به دل نازک هر ستاره ی عشق نشست

و دمی هم در باغ،
همه گل‌های نجیب
زیر لب خنده زنان با صبا حرف زدند

و همان عطری که
می رسد از نفس تازه ی گلهای زمین،
چشم را باز کن و باز ببین،
و از آن آغوشی که در این همهمه ی سرد زمین
جاری بود.

و از آن خاطره ی تلخ اقاقی در باغ،
می‌دود از دل و لابه‌لای این چرخش فیروزه ی برگ،
و چنان نجوای خوش گل‌های بنفشه با عشق،
روی پرِ های خوش و نرم نسیم،
زمزمه می کند اما.

عطر هرگز
نه به چشمان من و تو آمد
نه به دستان پر از مهر زمان ...
ولی اما بشنو،
که کمی با شب خود حرف زده
و غزل ها گفته
و به آن باغ سحر
به خوشی می آمد

"زهرا روحی فر"
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/04/19
5

طنین اذان
بر لبان سحرگاه
رنگ صبح دم
در دل سکوت شب
شکفتن نور امید
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/04/16
2

هایبون:خانه در موج

نثر:
در کناره‌ی رود، ایستادم.
آفتاب واپسین به آرامی بر سطح آب می‌درخشید.
صدای گذر آب، یاد کسی را زنده کرد که هنوز در دل موج‌ها خانه دارد.

هایکو
رود دل‌آشوب است
نام دریا را هر شب
در خواب می‌خواند

-
زهرا روحی فر
1404/04/13
10


در دل شب چون سحر، مهتاب رخشان آمدی
هم‌نفس با نور ایمان، در شب جان آمدی

دختر خورشید ایران، در طریق عاشقی
بر در پاکان نشستـی، همچو باران آمدی

نرگس چشمان تو آیینه‌ی صبر شهید
زینت دامان زهرا، نور یزدان آمدی

با دلی سرشار از شوق شهادت در نهاد
همسر مرد قیامت، سوی جانان آمدی

نام تو باقی‌ست در تاریخ، ای زیباصنم
در صف کربُبلا چون پاکبازان آمدی
زهرا روحی فر
1404/04/12
15

زیباتری از آنی که در این باغ برویی
گل ها همه در باغ و تو در برزن و‌کویی
رخسار تو خواب از همه خستگان ربوده
تو عطر گلابی که روان در دل جویی
من عاشق دلخسته تو، بی دل و رنجور
تو خوبترین، در دل دریاچه چو قویی
لیلی که به رخساره شده شهره دوران
محبوب تر از لیلی و زیباتر از اویی
شهبانوی شه ناصرِدین، چاق و‌ بداندام
تو خوش قد و بالا و چنان رشته و مویی
خوبان اگر از خُلق ندارند نصیبی
تو خوش منشی سروقدی، خوش بر و رویی
من در طلبت رند خراباتی و مستم
تو باده ی تلخی که به جامی و سبویی
گفتی که دهانت نشود جای من ای دوست
جا می شوی ای دوست ولی خار گلویی

"زهرا روحی فر"



زهرا روحی فر
1404/04/10
12

باورم نیست که بوم سرزمینم ایران
شده ویرانه و هم منظره ی غم شده‌ است
باورم نیست که سهم مردمان ایران
ضجه و آه و دم و ناله و ماتم شده است
باورم نیست که از بارش بمب و موشک
همه موهای سر دخترکان کم شده است
باورم نیست که آن نوش دوای کاووس
نرسیده به جوانان وطن سم شده است
باورم نیست که ابلیس زمان اسرائیل
مثل صدام توهم زده آدم شده است
باورم نیست که جاری شده خون شهدا
آن همه رود کمی قطره ی شبنم شده است
باورم نیست سلاح و همه ابزار نبرد
بهر آن کودک غمدیده فراهم شده است
باورم نیست که از داغ غم فرزندان
پشت مادران سرزمین من خم شده است
باورم نیست که دشمن به هزاران حیله
بر سر سفره ما نشسته محرم شده است
باورم نیست بهشت دلربای ایران
از طمعکاری دشمنان جهنم شده است
باورم نیست که دشمن گداپیشه ی پست
کرده داد و دهش اسلحه حاتم شده است
باورم نیست شغاد آن یل کینه خواه و شوم
بازهم باردگر قاتل رستم شده است

"زهرا روحی‌فر "


سید محمد حسین شرافت مولا
1404/04/09
14

بسمه تعالی 
 شعر عاشورایی



شعر ریاضی یزدی درباره حضرت مسلم بن عقیل (ع)
 

 


 
 
سلام ایزد منّان، سلام جبراییل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل (ع)
به آن نیابت عظمای سیّدالشّهدا(ع)
به آن جلال خدایی، به آن جمال جمیل
شهید عشق که سر در منای دوست گذاشت
به پیش پای خلیل خدا، چو اسماعیل
زهی مقام که فرش حریم حرمت او
شکنج طُرّه ی حوراست و بال میکاییل
شعاع پرتوی مهرت، نسیم پاک بهشت
شرار آتش قهرت، حجاره ی سجّیل
چنان شعاع که گفتی کنار تیغ کجت
ستاده گوش به فرمان جناب عزراییل
بر آستان درش آفتاب سایه نشین
به بام قبّه ی او ماه آسمان قندیل
تو بر حقّی و مرام تو حقّ، امام تو حقّ
به آیه آیه ی تورات و مصحف و انجیل
ببین دنائت دنیا که از تو بیعت خواست
کسی که پیش جلال تو بنده‌ یی ست ذلیل
محیط کوفه ترا , کوچک است و روح بزرگ
از آن به بام شدی کشته , ای سلیل خلیل
فراز بام سلام امام دادی و داد
میان برکه‌ یی از خون جواب، امام قتیل
شروع نهضت خونین کربلا ز تو شد
به نطق زینب کبری (س) به شام شد تکمیل
زیارت تو ملایک کنند در ملکوت
به جای خواندن تسبیح گفتن تحلیل
شهید راه امامی که طور سینه ی اوست
ز نور مهبط جبریل و مطلع تنزیل
مدیحت تو «ریاضی» کجا و حضرت دوست
مگر خدای عنایت کند جزای جزیل
به گردش مه و خورشید گفت تاریخی
به پاس نعمت تکمیل این ضریح جمیل
"
ریاضی از پی مجد و ادب در آی و ببوس"
"
رواق مرقد زرّین مسلم ابن عقیل"
  


 

منبع :  دیوان ملک الشّعرا ریاضی یزدی _ به کوشش : مهدی آصفی _ با تصحیح و حواشی و تدوین و مقدمه ی حسین آهی _ انتشارات : جمهوری _ تهران _ چاپ اول _ 1390 .

 


 
گردآوری از سید محمد حسین شرافت مولا

 

 

 

محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/04/04
5


ای نگاهت روشنی بخش غم شب‌های من
می‌کشد لبخند شیرینت به‌سویت پای من

باد با چشمان تو رازی از نهان در دل نهاد
نغمه‌ای پیچیده در موج خیال‌آرای من

هر نفس از باده‌ی عشقت بهاران می‌رسد
باغ دل سرسبز شد با سایه‌ی مأوای من
دست‌های خسته‌ام در آسمان، پرواز کرد
با امیدت نور باران شد شبِ تنهای من
سید محمد حسین شرافت مولا
1404/01/22
46

 

بسمه تعالی

 

 

طرح عاشورایی __ حضرت مختار

 

 

 

 

 

مختار
سال ها
عشق شهادت
بی سر را
داشت

 

 

 

متخلص به :

بستان

 

 

مریم زنگنه
شاعر مست
1403/12/18
47

ظهر یه روز خیلی گرم مرداد

قلم رو دفتر یه نوشته سُر داد

من با چشام نوشته رو می دیدم

به خامیش اما خیلی می خندیدم

زیبا بود آهنگین و قافیه ام داشت

انگار ولی یه چیزایی رو کم داشت

با همه خامی و ناپختگیش

میشد ازش کرد هزارتا برداشت

از اولش می اومدم آخرش

دوباره برمیگشتم از اولش

راس راسی این ترانه بود که گفتم

بعد یه ساعت که شدم مطلش

وقتی که خوب گرم میشد موتورم

فهمیدم یه شاعر آماتورم

 

 

 

 

 

 

 

 

اکبر بهرامی
1403/11/22
47

تو باشی در خیالم من نمی خواهم جهانی را

نمی خواهم ازین دنیانی فانی لقمه نانی را

بمیرم گوشه ی میخانه ها لبریز از عشقم

نمی خواهم ببینم گریه شیرین زبانی را

به درویشی قناعت می کنم در کنج ویرانه

که امحا کرده باشم در جهان خشم نهانی را

تمام عمرمن شد صرف دل بستن به چشمانت

از آن روزی که دیدم در تو من نام و نشانی را

به چشم من نیامد خواب راحت نازنین من

از آن وقتی که دیدم در نگاهت آسمانی را

مجید محمدی
غزلیات مجیدمحمدی(تنها)
1403/11/10
44

نام شعر: منطق
پشت من گفتی ندارم من که حتی منطقی
آبرو داری همیشه کرده ام نا لایقی

می‌زنی تهمت چرا بر قلب این عاشق عزیز؟
من که تسلیمت همیشه بوده ام ای مشرقی

هرکسی لافی زده پشتت زبانش بسته شد
من نگفتم از بدی های تو همچون عاشقی

بارها گفتم فرشته صفتی یادت که هست؟
ماهرانه از سرم عقلم ربودی،سارقی

تا ابد زیبا ترینی بهترینی مثل ماه
هیچ سودی این ندارد آنقدر بی منطقی
#مجید_محمدی(تنها)
مجید محمدی
اشعار سپید و دلنوشته
1403/11/09
30

هیچ می‌دانستی نوازنده ای؟
با عطر لطیف صدایت
ضربان قلب مرا می نوازی
هیچ می دانستی آهنگسازی؟
با عطر لطیف بودنت
حال دل مرا کوک می سازی
هیچ می‌دانستی شاعری؟
لبخند ملیح تو
هم الفاظ را در اشعارم
 به هم می بافد
هم مرا از ابتدا
عاشق تو می سازد
پس این شعر توست
که از زبانم جاریست
هیچ می دانستی خدایی؟
چون فقط تو را می پرستم
قبله من  فقط قلب توست

#مجید_محمدی(تنها)
#تخلص_تنها