bg
محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/04/16

هایبون:خانه در موج

نثر:
در کناره‌ی رود، ایستادم.
آفتاب واپسین به آرامی بر سطح آب می‌درخشید.
صدای گذر آب، یاد کسی را زنده کرد که هنوز در دل موج‌ها خانه دارد.

هایکو
رود دل‌آشوب است
نام دریا را هر شب
در خواب می‌خواند

-
زهرا روحی فر
1404/04/13
10


در دل شب چون سحر، مهتاب رخشان آمدی
هم‌نفس با نور ایمان، در شب جان آمدی

دختر خورشید ایران، در طریق عاشقی
بر در پاکان نشستـی، همچو باران آمدی

نرگس چشمان تو آیینه‌ی صبر شهید
زینت دامان زهرا، نور یزدان آمدی

با دلی سرشار از شوق شهادت در نهاد
همسر مرد قیامت، سوی جانان آمدی

نام تو باقی‌ست در تاریخ، ای زیباصنم
در صف کربُبلا چون پاکبازان آمدی
زهرا روحی فر
1404/04/12
13

زیباتری از آنی که در این باغ برویی
گل ها همه در باغ و تو در برزن و‌کویی
رخسار تو خواب از همه خستگان ربوده
تو عطر گلابی که روان در دل جویی
من عاشق دلخسته تو، بی دل و رنجور
تو خوبترین، در دل دریاچه چو قویی
لیلی که به رخساره شده شهره دوران
محبوب تر از لیلی و زیباتر از اویی
شهبانوی شه ناصرِدین، چاق و‌ بداندام
تو خوش قد و بالا و چنان رشته و مویی
خوبان اگر از خُلق ندارند نصیبی
تو خوش منشی سروقدی، خوش بر و رویی
من در طلبت رند خراباتی و مستم
تو باده ی تلخی که به جامی و سبویی
گفتی که دهانت نشود جای من ای دوست
جا می شوی ای دوست ولی خار گلویی

"زهرا روحی فر"



زهرا روحی فر
1404/04/10
12

باورم نیست که بوم سرزمینم ایران
شده ویرانه و هم منظره ی غم شده‌ است
باورم نیست که سهم مردمان ایران
ضجه و آه و دم و ناله و ماتم شده است
باورم نیست که از بارش بمب و موشک
همه موهای سر دخترکان کم شده است
باورم نیست که آن نوش دوای کاووس
نرسیده به جوانان وطن سم شده است
باورم نیست که ابلیس زمان اسرائیل
مثل صدام توهم زده آدم شده است
باورم نیست که جاری شده خون شهدا
آن همه رود کمی قطره ی شبنم شده است
باورم نیست سلاح و همه ابزار نبرد
بهر آن کودک غمدیده فراهم شده است
باورم نیست که از داغ غم فرزندان
پشت مادران سرزمین من خم شده است
باورم نیست که دشمن به هزاران حیله
بر سر سفره ما نشسته محرم شده است
باورم نیست بهشت دلربای ایران
از طمعکاری دشمنان جهنم شده است
باورم نیست که دشمن گداپیشه ی پست
کرده داد و دهش اسلحه حاتم شده است
باورم نیست شغاد آن یل کینه خواه و شوم
بازهم باردگر قاتل رستم شده است

"زهرا روحی‌فر "


سید محمد حسین شرافت مولا
1404/04/09
13

بسمه تعالی 
 شعر عاشورایی



شعر ریاضی یزدی درباره حضرت مسلم بن عقیل (ع)
 

 


 
 
سلام ایزد منّان، سلام جبراییل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل (ع)
به آن نیابت عظمای سیّدالشّهدا(ع)
به آن جلال خدایی، به آن جمال جمیل
شهید عشق که سر در منای دوست گذاشت
به پیش پای خلیل خدا، چو اسماعیل
زهی مقام که فرش حریم حرمت او
شکنج طُرّه ی حوراست و بال میکاییل
شعاع پرتوی مهرت، نسیم پاک بهشت
شرار آتش قهرت، حجاره ی سجّیل
چنان شعاع که گفتی کنار تیغ کجت
ستاده گوش به فرمان جناب عزراییل
بر آستان درش آفتاب سایه نشین
به بام قبّه ی او ماه آسمان قندیل
تو بر حقّی و مرام تو حقّ، امام تو حقّ
به آیه آیه ی تورات و مصحف و انجیل
ببین دنائت دنیا که از تو بیعت خواست
کسی که پیش جلال تو بنده‌ یی ست ذلیل
محیط کوفه ترا , کوچک است و روح بزرگ
از آن به بام شدی کشته , ای سلیل خلیل
فراز بام سلام امام دادی و داد
میان برکه‌ یی از خون جواب، امام قتیل
شروع نهضت خونین کربلا ز تو شد
به نطق زینب کبری (س) به شام شد تکمیل
زیارت تو ملایک کنند در ملکوت
به جای خواندن تسبیح گفتن تحلیل
شهید راه امامی که طور سینه ی اوست
ز نور مهبط جبریل و مطلع تنزیل
مدیحت تو «ریاضی» کجا و حضرت دوست
مگر خدای عنایت کند جزای جزیل
به گردش مه و خورشید گفت تاریخی
به پاس نعمت تکمیل این ضریح جمیل
"
ریاضی از پی مجد و ادب در آی و ببوس"
"
رواق مرقد زرّین مسلم ابن عقیل"
  


 

منبع :  دیوان ملک الشّعرا ریاضی یزدی _ به کوشش : مهدی آصفی _ با تصحیح و حواشی و تدوین و مقدمه ی حسین آهی _ انتشارات : جمهوری _ تهران _ چاپ اول _ 1390 .

 


 
گردآوری از سید محمد حسین شرافت مولا

 

 

 

محمد رضا گلی احمدگورابی
1404/04/04
5


ای نگاهت روشنی بخش غم شب‌های من
می‌کشد لبخند شیرینت به‌سویت پای من

باد با چشمان تو رازی از نهان در دل نهاد
نغمه‌ای پیچیده در موج خیال‌آرای من

هر نفس از باده‌ی عشقت بهاران می‌رسد
باغ دل سرسبز شد با سایه‌ی مأوای من
دست‌های خسته‌ام در آسمان، پرواز کرد
با امیدت نور باران شد شبِ تنهای من
سید محمد حسین شرافت مولا
1404/01/22
44

 

بسمه تعالی

 

 

طرح عاشورایی __ حضرت مختار

 

 

 

 

 

مختار
سال ها
عشق شهادت
بی سر را
داشت

 

 

 

متخلص به :

بستان

 

 

مریم زنگنه
شاعر مست
1403/12/18
40

ظهر یه روز خیلی گرم مرداد

قلم رو دفتر یه نوشته سُر داد

من با چشام نوشته رو می دیدم

به خامیش اما خیلی می خندیدم

زیبا بود آهنگین و قافیه ام داشت

انگار ولی یه چیزایی رو کم داشت

با همه خامی و ناپختگیش

میشد ازش کرد هزارتا برداشت

از اولش می اومدم آخرش

دوباره برمیگشتم از اولش

راس راسی این ترانه بود که گفتم

بعد یه ساعت که شدم مطلش

وقتی که خوب گرم میشد موتورم

فهمیدم یه شاعر آماتورم

 

 

 

 

 

 

 

 

اکبر بهرامی
1403/11/22
44

تو باشی در خیالم من نمی خواهم جهانی را

نمی خواهم ازین دنیانی فانی لقمه نانی را

بمیرم گوشه ی میخانه ها لبریز از عشقم

نمی خواهم ببینم گریه شیرین زبانی را

به درویشی قناعت می کنم در کنج ویرانه

که امحا کرده باشم در جهان خشم نهانی را

تمام عمرمن شد صرف دل بستن به چشمانت

از آن روزی که دیدم در تو من نام و نشانی را

به چشم من نیامد خواب راحت نازنین من

از آن وقتی که دیدم در نگاهت آسمانی را

مجید محمدی
غزلیات مجیدمحمدی(تنها)
1403/11/10
44

نام شعر: منطق
پشت من گفتی ندارم من که حتی منطقی
آبرو داری همیشه کرده ام نا لایقی

می‌زنی تهمت چرا بر قلب این عاشق عزیز؟
من که تسلیمت همیشه بوده ام ای مشرقی

هرکسی لافی زده پشتت زبانش بسته شد
من نگفتم از بدی های تو همچون عاشقی

بارها گفتم فرشته صفتی یادت که هست؟
ماهرانه از سرم عقلم ربودی،سارقی

تا ابد زیبا ترینی بهترینی مثل ماه
هیچ سودی این ندارد آنقدر بی منطقی
#مجید_محمدی(تنها)
مجید محمدی
اشعار سپید و دلنوشته
1403/11/09
30

هیچ می‌دانستی نوازنده ای؟
با عطر لطیف صدایت
ضربان قلب مرا می نوازی
هیچ می دانستی آهنگسازی؟
با عطر لطیف بودنت
حال دل مرا کوک می سازی
هیچ می‌دانستی شاعری؟
لبخند ملیح تو
هم الفاظ را در اشعارم
 به هم می بافد
هم مرا از ابتدا
عاشق تو می سازد
پس این شعر توست
که از زبانم جاریست
هیچ می دانستی خدایی؟
چون فقط تو را می پرستم
قبله من  فقط قلب توست

#مجید_محمدی(تنها)
#تخلص_تنها
مجید محمدی
غزلیات مجیدمحمدی(تنها)
1403/11/09
44

نام شعر: خواب‌شیرین

خواب شیرین را تو تلخش می‌کنی بر من چرا؟
حرف رفتن می‌زنی با من چرا ای بی وفا

مهربانی کن نزن حرفی ز رفتن نازنین
ساکن قلبم بمان ای مهربان در این سرا

می‌زنی حرف نپخته یک زمان هایی فقط
قلب من عادت ندارد کن مراعات مرا

حرف رفتن را به من هرگز نزن حتی مزاح
جای آن من را عزیزم کن صدا ای دلربا

اسم من را بی صدا فریاد کن در گوش من
تا دلم عاشق شود از ابتدا تا انتها

#مجید_محمدی( تنها)
مجید محمدی
اشعار سپید و دلنوشته
1403/11/09
39

از ماندن تا نماندن
یک نون فرق است
اما دنیایی فاصله دارند
یکی دنیای فردی و میسازه
یکی دنیای فردی رو نابود میسازه
هر دو می‌سازند اما
این یکی ساختن کجا وُ آن یکی ساختن کجا

#مجید_محمدی(تنها)
مجید محمدی
اشعار سپید
1403/11/09
43

این مَنِ بی تو
من نیست
پس کیست؟
خودم هم نمیدانم
که آن چیست؟
که درون مرا میخورد
و تفاله اش را به بیرون
پرت می‌کند
این مَنِ بی تو
من نیست
هیچ نیست
جز سرگردانی مطلق
می‌چرخد دنیای بی تو دور سرم
اما تو را نمی یابد
راستی کجایی تو؟

#مجید_محمدی(تنها)
مجید محمدی
غزلیات مجیدمحمدی(تنها)
1403/11/09
32

قلب و قبل از دیدنت من پرورش دادم چرا؟
تا کسی آمد نگیرد قلب را از دست ما

مثل دکتر می شکافی قلب را با آن نگاه
تا بدزدی قلب من را  از خودم ای دلربا

این دلم تا دید چشمت را فراموشی گرفت
  ای غریبه کرده ای با این دلم آخر چه ها

تا که دیدم من تو را در دل غریبه گشته ام
چشم زیبایت دلم را برده هر دم در فنا

من شدم فارغ ز آنچه بوده ام دانا عزیز
هرکسی عاشق شود باید چنین باشد چرا؟

#مجید_محمدی(تنها)
#تخلص_تنها
مریم زنگنه
1403/08/15
173

برای گریه های خود ندارم شانه هایت را
سرم را روی زانو نه، دلم دیوار میخواهد

درین کنج قفس بی هم نفس افتاده ام اکنون
دلم یک قوی عاشق نه، ولی یک سار میخواد

زمانی عاشق آواز و رقص و زندگی بودم
هم اکنون کنج تنهایی دلم گیتار میخواد

دگر طاووس و بلبل قمری و گنجشک زیبا نیست
درونم رو به تغییر است دلم کفتار میخواهد

نمی شوید دگر الکل غمم را از پس سینه
به اشک عادت ندارم من، دلم سیگار میخواهد

ندارم جرات اینکه بگیرم از خودم جان را
دلم یک زلزله همراه با آوار میخواد
مریم زنگنه
1403/07/27
210

بیرون بزن از خانه درین عصر که یک ریز

میبارد از آن غصه و افکار غم انگیز

ای یار رها کن این دو ترکیب زمین را

ترکیب شد عصر جمعه با غروب پاییز
مرتضی عباسی
پلک
1403/07/19
141

و اینگونه میان آسمان و زمین پرواز کردم
تا ادامه راه
انتهای قفس
تا معبد گمان
من گمان می‌کردم در خیال هم می‌توان نمرد
در خیال هم می‌توان رسید
در خیال هم می‌توان رویید

در خیال هم می‌توان رویید و اینگونه پژواک مردن را در گوش‌هایم نجوا کردم
بی بهانه، بی‌تردید، بی‌ابهام
ادامه راه تا مردن
ادامه قفس تا نجوا
گویی آدم هم هوای سیب کرده بود

من آدم بودم و حوا را هوایی کرده بودم
تا برویم به خیال
برویم به خیال
برویم به ابهام
من سیب را خورده بودم
اما رانده نشدم
من رانده نشدم
من خیال می‌کردم من گمان می‌کردم رانده نمی‌شوم رانده نشدم
رانده نشدم
نشدم نشدم
نشدم
...
#مرتضی_عباسی
مریم زنگنه
1403/07/11
166

میگویم نظرت چیست چای دارچین بریزیم و کنار پنجره باران خورده آرامش شب را به تماشا بنشینیم؟

پولکی چشمانت را بیاور
مبادا به موشک باران فکر کنی!
شاید اصلا فردایی وجود نداشت
شاید پسر منو تو اصلا کودک جنگ نشد

تو فقط به فکر سلامتی خودت باش، و برای همگان آرزوی سلامتی کن🙏💚

-مریم زنگنه

#جنگ
ابراهیم حاج محمدی
1403/05/06
185

《حلاوت‌خانه‌ی دنیا مگس در انگبین دارد》*
سواری کی دهد بهتر《چموش اسبی که زین》دارد

مجال عمر آدم هست عشرتگاه حیرانی
زمستان و بهارش مثل قرآن مدّ و لین دارد

چو سر بر آستانِ شیخ آوردی، ندانستی؟
بجای دست این اعجوبه پا در آستین دارد

ندارد جز نشانِ کفر بر پیشانی، از رندی
خلایق گر چه پندارند، لاکردار دین دارد

الکساندر چوخوف تا شیخِ ما را دید با من گفت:
برهمن پینه بر پیشانی‌اش مانندِ این دارد

یقین دارم که در اندیشه از هر شیخِ لامذهب
《ولادیمِر پُتین》 کمتر شباهت با لنین دارد

نبینی کیمیاتر از خلوص امروزه در هر جا
گمان تنها نبر ناخالصی تولیدِ چین دارد

اگر پای تو تاول می‌زند چرکین ملالی نیست
شرف نعلین شیخ شهرتان چون بر پوتین دارد

کُنَد قالب تهی بوالهول، شیخ شهر ما وقتی
گره بر ابروانش هست و چینی بر جبین دارد

به چشم خویشتن دیدم تلو می‌خورد سرمستی
بلوف می‌زد که جامش شیخِ ما سرکنگبین دارد

《قمر》

@@@@@@@

* مصرعی به وام از حضرت بیدل دهلوی