با من از عشق نگو..آه..دلم می گیرد
شیشه ی عاطفه ام شبنم غم می گیرد
سال ها مست در آغوش خیالت گفتم
شعر طنزی که از آن بغض قلم می گیرد
عاشقی حبس شدن در قفس خاطره هاست
مرغ اقبال من از یاد تو دم می گیرد
سقف رویای من و هجمه ی باران غزل
خانه با چشمک هر صاعقه نم می گیرد
شعله ی شمع منم در نفس ثانیه ها
جان رقصان مرا باد عدم می گیرد
باغ پاییز طلایی ست نه از رویش یاس
بوم خاک از جسد برگ رقم می گیرد
من که باشم که از این درد، کمر راست کنم
آهن از داغ جگرسوخته خم می گیرد
باز هم منتظر معجزه ات می ماند
آنکه از عکس تو تصویر حرم می گیرد
عادل دانشی مرداد 1396