مادر مرا به حلقه ی هستی گره زدی
با خون خود به پودِ وجودم زره زدی
از مرزِ دور صفر رساندی به ساحلم
در زندگی حضور تو شد گرمی دلم
هر روز من به نبضِ بهارت جوانه زد
اندیشه ام به برکتِ شوقت زبانه زد
هی من بزرگ گشته تو هی پیرتر شدی
در اولویتم همه جا دیرتر شدی
افسوس میخورم که مرا کار وُ یار بُرد
سهم تو را حکایتِ این بیقرار خورد
اکنون اگر به فصلِ امیری رسیده ام
شیرِ تو خورده ام که به شیری رسیده ام
مادر اجازه هست ببوسم دوباره ات؟
بر آسمان عشق بپاشم ستاره ات ؟
آیا اجازه هست برایت دعا کنم ؟
امشب تو را میانِ نمازم صدا کنم ؟
شاید خدا به حرمت نامت ببخشدم
سرمایه های مهرِ مدامت ببخشدم
محمد محسن خادم پور