bg
اطلاعات کاربری رعنا امیریان

تاریخ عضویت :
1391/08/19
جنسیت :
خانم
شهر :
کشور :
ایران
آخرین اشعار ارسالی
رعنا امیریان
رعنا امیریان
1400/01/10
221

پدر بزرگ مرد شوخ طبعی بود

سربه سر مادربزرگ میگذاشت 

و می خندید

مادربزرگ حرص میخورد

و میگفت :

میدانم

حتی آن روز که می میرم

این مرد خواهد خندید

 

روز مرگ مادربزرگ

درخت گیلاس روی قبر پدربزرگ

شکوفه داده بود

رعنا امیریان
1393/11/14
562

تو ای پرنده ی نحس از دلم پرانده شدی
تو از بهشت دلم عاشقانه رانده شدی
هزار درد جهان مانده است در تن من
هزار یاس که چیدی بروی دامن من
چرا نیامدی از اشتیاق دم بزنی؟
کمی کنار غزلهای من قدم بزنی
نیامدی به دلم ؛ دیر شد مسافر بد
برای عشق , دلم پیر شد مسافر بد
ازین ترانه نوشتن به خواب خسته شدم
ازین سوال بد بی جواب خسته شدم
نگو که رفتن تو سرنوشت من بوده
و مثنوی هدف درد زشت من بوده
گلو گلو هدف بغض های بدخیمم
در انفجار دلم رو بسوی ترحیمم
تو خواستی غم من مغز استخوان بخورد
تمام روح و تنم با غمت تکان بخورد
تو مثل داغ غمی , مثل درد در بدنم
گناه با تو نبودن به گردن سخنم
هنوز این منم و شعرهای سردرگم
و دردهای دلم نُقل مجلس مردم
هنوز عشق من و شاعری که دوست نداشت
و عاشقی که بجز استخوان و پوست نداشت
دوباره فکر تو آمد نشست در سر من
دوباره پر شده از درد و ناله دفتر من
چه شعرهای قشنگی تو ازبری گل من
دوباره دل زمن خسته می بری گل من
همیشه اشک غم از گونه ی غزل جاریست
و خسته ؛ خسته ازین ماجرای تکراریست

بیا به کوچه که باران به صورتم بزند
به صورتم غزلی شکل شعر غم بزند

رعنا امیریان
1393/10/24
566

قلم دوباره نوشت از کلام زائرها دخیل خانه ی مهرت تمام زائرها برای خاطر عشقت به خاک افتادند امام هشتم ایران! امام زائرها اگر اجازه دهی خاک پات را بوسم اگر اجازه دهد ازدحام زائرها برای نوکری خانه ات شتابانند چگونه شرح دهم از مقام زائرها؟ همیشه ساعت هشت و همیشه وقت دعا همیشه سمت تو باشد سلام زائر ها همیشه می رسد عطر غریب و دلچسبی میان صحن طلا بر مشام زائرها چنان هوای حرم دلنشین و آرام است شنیدنیست غم بی کلام زائرها برابری بکند با طعامهای بهشت همین پنیر و همین نان , طعام زائرها همین که اذن دهی بر حضور بر حرمت تمام خوبی عالم به کام زائر ها
رعنا امیریان
1393/10/15
502

یـارب نگـرانـم چــون نی، هدفِ آه و فغـانـم. خشکیده ام از غم ولی از شاخه ی مهرت آهنــگ جــــدایی نتــوانــم در فصل خزانم
رعنا امیریان
1393/10/15
652

با درد در گیرم از بغض بدخیمی به زنجیرم جان می دهم در کنج تنهایی درین زندان یارب چرا شد زشت تقدیرم زین درد می میرم * یارب پناهم باش بیمار عشقم خود گواهم باش هر دم ز هجر روی تــو شعری بـه لب دارم با من مدارا کن تو شاهم باش درمان آهم باش
رعنا امیریان
1393/08/28
606

من که می گویم چنین دیوانه واری خوب نیست
هر نفس قلب مرا تنها گذاری ؛ خوب نیست
نامسلمان ! اینقدر با قلب من بازی نکن
دکترم گفته برایم بیقراری خوب نیست
(دوستت دارم )شعار هر نفس های من است
مثل من باش ای عزیزم ! گه گداری خوب نیست
بغض هایم قاه قاه از این گلو آید به لب
مثل شاعر خنده رو باش آه و زاری خوب نیست
بعد ازین تنها به کنج دفتر اشعار خود
می نشینم نازنینا! گر که یاری خوب نیست
دارم از درد کمر ، سردرد می پیچم به خود
خسته از کارم ، برایم خانه داری خوب نیست
هرکه می بیند رخ زردم ملامت می کند
کاین چنین عاشق شدن با بیقراری خوب نیست

بعدمرگم بر مزارم شادمانی ها کنید
مرده ی شعر و غزل را سوگواری خوب نیست

رعنا امیریان
1393/08/23
445

جانم رسید بر لب ، تاکی شرر چشیدن؟ اندوه شد مداوم ،کو لحظه ی رسیدن؟ گویند سیب سرخی باشد علاج دردم خود را بکن هویدا، در فصل عشق چیدن چون غنچه ی پر از غم، هردم در انتظارت هرگز نخواست چشمت ، مارا شکفته دیدن بردار عینکت را ، تا چشم مست بینم حیف است عاشقان را از پشت شیشه دیدن معتاد گشته شاعر، بر هر دم انتظارت در لحظه های پر غم ، با هر غزل کشیدن عشقت رسد به فریاد ، آیا چو عشق حافظ من در غروب و اشکت ، در لحظه ی دمیدن
رعنا امیریان
1393/08/16
300

( میشود ساده بیایی و فقط بگذری و مرد اسطوره ای ایل و تبارم بشوی؟) می شود با دل پاکیزه بی غل و غشت بین این مردم صد رنگ ، تو یارم بشوی؟ دستها سرد و دل مردم اینجا همه سرد در چنین سردی پاییز ، بهارم بشوی دارم از درد فراق تو بخود می پیچم مثل استانمینوفن چاره کارم بشوی مثل یک بره ی آهو وسط دشت جنون نرم و آهسته بیایی و شکارم بشوی هیچکس درد مرا چاره ندارد جز تو بین دلشوره ی من صبر و قرارم بشوی مثل منصور انالحق زن عشق تو شدم آمدی با دل خود چوبه ی دارم بشوی؟ یا چو مهتاب که در نیمه شب یار من است آمدی تا که چراغ شب تارم بشوی؟! شعر من هر چه که گفتم همه تقدیم تو باد گر چه ناخواسته شد دارو ندارم بشوی
رعنا امیریان
1393/08/15
528

از روز رفتنت به سفر ، گریه می کنم شب تا سپیدی سحر ، گریه می کنم کنج مزار اینهمه آدم نشسته ام تنها برای یک دو نفر ، گریه می کنم خطت مثال قلب من ،تنها ، شکسته بود حق را بده به من تو، اگر گریه میکنم در زیر پای رهگذر آرام خفته ای بنشسته ام میان گذر ، گریه می کنم چشمان من زهجر رویت بی رمق شده فهمیده ای خودت چه قَدَر گریه می کنم؟
رعنا امیریان
1393/08/15
319

می گفت جدا نمی شود ، اما شد بی مهر و وفا نمی شود ، اما شد میگفت ز بند این دل ساده من یک لحظه رها نمی شود ، اما شد
رعنا امیریان
1393/08/15
332

بگذار حالت را بپرسم گاه گاهی برگرد و مهری کن نثارم با نگاهی مغزم پر است از فکرهای بد عزیزم تنها دلیل شعرهایم! روبه راهی؟
رعنا امیریان
1393/08/15
380

بیا فرصت تمام است و مرا از دست خواهی داد کمی بنشین کنار من , که روحم شد زتن آزاد من آن شعرم که ناخوانده ، به پایان آمدم از غم مرا بنشان به لبهایت ، بخوانم هر چه بادا باد
امام ِ رضا نوایی پر از عشق ما ضمانت کند قلب پر درد من در اعماق اندیشه ها فقط با دعا .. داریخدیم سنه ایشیق سال قارا خرمنه کرم ائت منه ای کرم صاحبی اؤره ک قان اولوبدور یئنه بیر آز باخ منه
رعنا امیریان
1393/06/16
321

امشب دل من را تو ضمانت ای مرد دل پیش تو باشد به امانت ای مرد پر عشق اگر نبود , مرگش بهتر جان دل بیکسم , و جانت ای مرد امشب که دلم گرفته خواهم بروم با دل به سراغ جان پناهم بروم ای خوب من ! امشب تو بیا در خوابم ای عشق! تو باش تکیه گاهم بروم
رعنا امیریان
1393/06/14
314

مرا رسوای عالم کرده این شعر ربود از دردهایم پرده این شعر دلم میخواست زیباتر بخوانم ولی سرشار درده , درده این شعر غمی با این دل من راه آمد به قلبم مصرعی ناگاه آمد صدا کردم غزل را , مثنوی را دوبیتی بادلم کوتاه آمد از دست جنون شکایتی دارد دل با عشق و غزل حکایتی دارد دل باید به حساب اینهمه غم برسم حتما به غمش نهایتی دارد دل
رعنا امیریان
1392/10/25
474

دور عشق و گله دیوار کشیدن بهتر
از غم هجر تو جامی نچشیدن بهتر
قلبها قلب زمستانی و دستان تو سرد
مثل یک تکه ی سنگی نتپیدن بهتر
اوج این عشق اگر این گله ها خواهد بود
با همین حوصله ماندن ،نرهیدن بهتر
این غزل حاصل دیوانگی و عشق من است
گرچه من گفته ام اما نشنیدن بهتر
رعنا امیریان
1392/09/18
329

به چشمانت نگاه آورده بودم
به قلبت عشق و آه آورده بودم
مرا از سینه ات بیرون فکندی
به قلب تو پناه آورده بودم
 
من و عشق تو ، درمان چشمهایت
مثال دشت باران چشمهایت
جسارت می کنم گاهی اگر من
بگویم شعر ، از آن چشمهایت
...............................................
امروز من از عشق تو مایوس شدم
رسوا شدم و به عشق ملموس شدم
دریای غمت مرا فرو می برد و
قربانی بیماری و کابوس شدم
 
انگار تو تا ابد همین خواهی ماند
از بهر فریبم به کمین خواهی ماند
ایکاش ببینمت به وقت مردن
تنها و بدون من زمین خواهد ماند
..............................................
بی حوصله در کلبه چه معضل شده ام!
در قلب تمام دوستان حل شده ام
آنقدر کشیده اند ناز دل من
دیگر به غزل _ قصیده تنبل شده ام
انگار قلب کوفیان خواب است مولا
چشمان تو بر عرش مهتاب است مولا
 
اینجا ولی کابوس غم مهتاب شب شد
نام تو با دست خدا در قاب شب شد
خون گلوی اصغر اینجا آب شب شد
بر نیزه چشمان تو چون محراب شب شد
زینب ز اشک چشم ، سیراب است مولا
 
آرام جان فاطمه !جانم فدایت
کو دستهای مهربان؟ کو چشم هایت
باید بسوزم بعد ازین در روضه هایت
برخیز و بین قلبم شکست از کربلایت
اصغر میان خون خود خواب است مولا
 
دُردانه دور از چشمهایت می دهد جان
در نیمه شبهای پر از گرگ بیابان
این گرگهای بی خدا، بی دین و ایمان
آتش زدند اندر دل پاک یتیمان
اشک رقیه چون می ناب است مولا
 
مرکب سوار کربلا یعنی رقیه
فرزند زهرا(س) مصطفی(ص) یعنی رقیه
درمان زخم مجتبی(ع) یعنی رقیه
آواره در این خیمه ها یعنی رقیه
با دیدنت بر نیزه بی تاب است مولا
 
او حاجت هر دردمندی را روا کرد
تنهایی غمگین ترین دل را دوا کرد
با نام زهرا(س) قلبهامان را سوا کرد
او خود برای نوکری مارا جدا کرد
تسکین قلب شاه محراب است مولا
رعنا امیریان
1392/08/11
347

یک روز قدم بزن در اطراف دلم از عشق ، تو دم بزن در اطراف دلم دیوانه شدم ز بس تو را کم دارم اردوی ستم بزن در اطراف دلم این زندگیم بی تو شده موج عذاب من مانده ام و شعر ، ویک حال خراب تب کرده ام از شدت بدمستی خود دلخسته ام از دیدن یک عمر سراب ای عشق! عجب تو بی غرورم کردی! در اوج شعف تو سوت و کورم کردی با آنهمه بی خیالی از رنج و غمت در چشم بهم زدن به تورم کردی در روز عزا داری مادر (س) رفتی ای حوصله ام! چرا چنین سر رفتی؟ آمال دلم به سینه ام مدفون شــد وقتی تــو به جایگاه آخـر رفتی
رعنا امیریان
1392/08/11
331

نفرین ابد به من که خاکت کردم از صفحه ی روزگار پاکت کردم از عمق دل شکسته ام نالیدم در لحظه ی آخر که نگاهت کردم با خط شکسته از دل من بنویس از قصه ی بیچارگی زن بنوس هم تار مرا و پود من را بگداز با پتک غمت به روی آهن بنویس از دور ، من آه و زاریت را دیدم افسوس صدای درد را نشنیدم وقتی که قرار شد که دیگر بروی شب پشت سرت تا به سحر باریدم از پنجره های لال هم خسته شدم از آینه ی زلال هم خسته شدم اینقدر نپرس از چه دل غمگینی در پاسخ این سوال هم خسته شدم