به جمعی ز مردم بدیدم کسی
که بود او به چون دُرِّ هر مجلسی
به کردار و گفتار؛ او: "مُطَّهَر"
رخش خنده رو و سخن چون گُهر
به اخلاق و خوی او بسی نرم و رام
تو گویی همه روزگارش به کام
ز پیری که اندر کنارم نشست
بپرسیدم او از چه اینگونه است؟
چنین رامِشی ،همچنین این قرار
چطور داده بر خود در این روزگار
چنین گفتم آن مرد آزموده کار
که وی بَرده بود و بسی بود زار
به نزد بسی مردمان کار کرد
رخش زرد شد بسکه او دید درد
چو سردی و گرمی دوران چشید
به امیال خود خط بطلان کشید
اگر او به سختی همی کرد کار
بسی کرد اسرارِ دنیا شکار
به پیش حکیمان به فرمان که بود
به حلم، او بسی علم ایشان ربود
چو بر علم و ایمان خود اوفزود
ز وابستگی اش به دنیا زدود
به عقلش و علمش بسی کار کرد
که برد آخر این بازیِ تخته نرد
چنان شد که از دانش و علم او
به هر محفلی ؛ جمع در گفتگو
چو آن علم و حلمش بشد آشکار
به عزّت رسیدش و بس اعتبار
همان برده شد نزد هر انجمن
بسی معتبر، همچنین مُؤتَمن
ز روحش و عقلش شکست او حصار
شد آن حُسنِ دنیا به او انحصار
چو پایان رسید آن سخنهای مرد
دراندیشه ام شد که دنیا چه کرد
زغالی شود زیر بار فشار
به آن سنگ الماسِ پر اعتبار!
به قلمِ🖋: پورِ مهر👇
مهردادپورانیان
☑️توضیحات لازم و معانی کلماتِ نامأنوس👇
موتَمِن(مُتَمِن)=امین، کسی که به او اطمینان میکنند